
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۲۱
۱
شبی که عکس سر زلف یار در نظر آید
غبار صبح به چشمم چو گرد سرمه درآید
۲
ز کبریای جمال تو چشم اشکفشان را
بر آفتاب گشاییم و ذرّه در نظر آید
۳
به زخم تیر نگاه تو تا به حشر اسیران
نهند مرهم کافور و زهر سوده برآید
۴
خوشا سرایت بیداد عشق کز اثر آن
شکاف چاک گریبان به دامن جگر آید
۵
به زیر منّت تکلیف سرمه چند نشینم
خوش آنکه سر زده گرد رهش به دیده درآید
۶
ز فیض نشو و نما در بهارِ گریة مستان
سزد که سبزة مینای باده تا کمر آید
۷
مکن به چرخ پی نیک و بد مجادله فیّاض
زمان عیش سرآمد زمان غصّه سرآید
تصاویر و صوت

نظرات