
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۲۴
۱
به یاد آن قامتم از دیدن شمشاد میآید
به هر جا روی خوش بینم رخ او یاد میآید
۲
تو برگ گل به این نازکدلیها، چون روا داری!
که آید از دلت کاری که از فولاد میآید
۳
نباشد حسرت شیرین لبان را چاره جز مردن
به گوشم این صدا از تیشة فرهاد میآید
۴
کدامین غنچه را امشب دگر بند قبا بازست
که خوش بوی گل از تحریک موج باد میآید
۵
از آن زخمی که روزی بر سر از بیداد شیرین خورد
هنوز از رخنههای بیستون فریاد میآید
۶
چه سان خواهد کسی داد دل خود از سر زلفی!
که از هر عقده بوی خون صد بیداد میآید
۷
چه بهبودی توان فیّاض دیدن از چنین عمری
که هر روزی که آید روز پیشین یاد میآید
نظرات