
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۵
۱
منم که کردهام الماس نشئه مرهم را
به مرگ عیش سیهپوش داغ ماتم را
۲
کسی که سرمه از آن درگرفت چون خورشید
به یک نگاه ببیند تمام عالم را
۳
به گلشنی که در آن شعله آبیار بود
به آفتاب برابر نهند شبنم را
۴
به روز وصل سیاهی ز داغ برگیرم
لباس عید نسازم پلاس ماتم را
۵
به دهر خون نخورد آدمی چه چاره کند!
به آب غصّه سرشتند خاک آدم را
۶
ز دود دل رقمی چند در سفینة چرخ
به یادگار نوشتیم شکوة غم را
۷
نیاورم به زبان راز دل ولی فیّاض
بگو چه چاره کنم گریة دمادم را!
تصاویر و صوت

نظرات