فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۴۶۵

۱

رحمش نمی‌آید به من چندانکه می‌سوزم نفس

من تنگ‌تر سازم نفس او تنگ‌تر سازد قفس

۲

من خود فتادم از نفس، یکم دم نگفتی ناله بس

مردم من ای فریادرس، فریادرس، فریادرس

۳

در هجر آن روی چو مه و زیاد آن زلف سیه

در دیده می‌غلتد نگه در سینه می‌پیچد نفس

۴

کس خود نمی‌داند کیم حیران چنین بهر چیم

من آنکه بودم خودنیم، چون من مبادا هیچ‌کس

۵

من رهروی‌ام ناتوان وامانده‌ای از کاروان

افتاده دور از همرهان، گم کرده آواز جرس

۶

آن چین زلف مشک بیز آن کاکل مرغوله ریز

بسته است بر من در گریز این راه پیش آن راهِ پس

۷

در وادی عشق و جنون در من نمی‌گیرد فسون

از خانه کی آید برون، ترسد اگر دزد از عسس!

۸

هر چند در فقر و فنا هستم غریب و بی‌نوا

با کس ندارم التجاوز کس ندارم ملتمس

۹

از بس که نالیدی چونی و ز بس که جوشیدی چو می

کشتی تو ما را، تا به کی! فیّاض بس فیّاض بس

تصاویر و صوت

دیوان ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی به کوشش امیربانوی کریمی - ملا عبدالرزاق فیاض لاهیجی - تصویر ۶۴۶

نظرات