فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۴۶۹

۱

خرد گو بیم کمتر ده که آزادم ز تأییدش

به فتوای جنون دیگر نخواهم کرد تقلیدش

۲

جنون در لجّه‌ای آواره دارد کشتی شوقم

که بیم صد خطر می‌جوشد از هر موج امیدش

۳

من و سیر گلستانی که هنگام خزان در وی

توانم میوة خورشید چید از سایة بیدش

۴

به خون عیش شستم دست خواهش اندر آن کشور

که ماتم می‌برد گلگونه از رخسارهٔ عیدش

۵

صفای باطن صافی‌دلان باده از ما پرس

که با خشت سر خم فارغم از جام جمشیدش

۶

فلک گر در غبار خاطر ما دامن آلاید

به آب صبح نتوان شست گرد از روی خورشیدش

۷

ز آباد دو عالم کرده خوش ویرانهٔ غم را

بنازم همّت فیّاض و این اندازهٔ دیدش

تصاویر و صوت

نظرات