
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۴۸۳
۱
به این شوخی که دارد پی بهار جلوه رنگینش
متانت کو که بیتابانه گردد گرد تمکینش
۲
به داغ بیکسی هرگز نمیسوزد کسی را دل
به بیماری که یاد دوست باشد شمع بالینش
۳
به جرم لاغری فتراکش از من سر نمیپیچد
هنوز از مشت خونی میتوانم کرد رنگینش
۴
چه دارد مهربانیها بجز نامهربانیها
دعاگوی ویم آخر که میترسم زنفرینش
۵
چه شوخیهای فهم است اینکه چون بر وی غزل خوانم
به مدح گوشة ابرو کند نشنیده تحسینش
۶
چه پروای شکار چون منی آن چین ابرو را
پری در دام دارد موجهای زلف پرچینش
۷
چه میخواهد ز جان من سر زلف سمن سایش
چه میگوید به خون من کف دست نگارینش
۸
غبارم در کمین اضطرابی خفته میخواهم
که شوخیها کند تکلیف دولتخانة زینش
۹
«رهی» را بنده شد فیّاض از بس فیض خدمتها
در اندک مدّتی گردید خدمتگار دیرینش
نظرات