فیاض لاهیجی

فیاض لاهیجی

شمارهٔ ۵۰۷

۱

چنان بگداخت در زندان غم این جان بی‌حاصل

که تا بر لب رسد از ضعف صد جا می‌کند منزل

۲

ز لب خود برنمی‌گیرد نفس از ناتوانی‌ها

دم بادی ز چاک سینه گاهی می‌خورد بر دل

۳

خدا روزی کند با برق کشتم را ملاقاتی

که دانم تخم امیدم ندارد غیر ازین حاصل

۴

مرا چون دست دامن گیر در طالع نمی‌باشد

کف خونم مگر دستی زند در دامن قاتل

۵

اگر مرد ره عشقی مجو آسایشی هرگز

که جز مردن نمی‌باشد ره این کعبه را منزل

۶

در اقلیم محبت رسم کم ظرفی نمی‌باشد

درین دریای بی‌پایان بود هر قطره دریا دل

۷

پس از کشتن همان بازست بر روی دو چشم من

ز حیرانی نشاید بست چشم حسرت بسمل

۸

به پای ناقه مجنون خاک گردید و هم از دهشت

نمی‌یارد نشستن گرد او بر دامن محمل

۹

نگاه آشنا از کس مجو در بزم محبوبان

که رسم آشنایی نیست در آیین این محفل

۱۰

در و دیوار این میخانه از حال تو آگاهند

به پیش آگهان تا کی نشینی این چنین غافل

۱۱

من و فیّاض ای زاهد ز سر مستان این بزمیم

نمی‌زیبد گرفتن نکته بر مستان لایعقل

تصاویر و صوت

نظرات