
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۰۸
۱
هر تار مژگانم بود موجیّ و عمّان در بغل
هر قطرة اشکم بود نوحیّ و طوفان در بغل
۲
خوش مضطرب میآید از کوی تو باد صبحدم
دارد مگر بویی از آن زلف پریشان در بغل
۳
هر شب چو گل چاک افکنم در جیب و روز از بیم کس
چون غنچه پنهان میکنم چاک گریبان در بغل
۴
گل با نسیم کوی تو از پوست میآید برون
یعنی که نتوان داشتن بوی تو پنهان در بغل
۵
گر با شکوه حسن خود جا در دل فیّاض کرد
نبود عجب هر قطره را چون هست عمّان در بغل
تصاویر و صوت

نظرات