
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۱۴
۱
بیرخت با تیرهروزی روزگاری ماندهام
همچو خاکستر ز آتش یادگاری ماندهام
۲
چشم بر خاکسترم باشد هنوز آیینه را
رفتهام بر باد لیکن سرمهواری ماندهام
۳
من کجچا و از تو تاب این قدر دوری کجا
خود نمیبایست ماندن زنده، باری ماندهام
۴
خاک گشتم در رهش لیکن همان قدرم به جاست
توتیای دیدهها مشت غباری ماندهام
۵
هر کرا از دوستان کشتی درین دریا شکست
من چو کشتی پاره از وی برکناری ماندهام
۶
گشتهام پیر و همان عشق جوانان بر سرم
ماندهام بسیار لیکن بهر کاری ماندهام
۷
یادگار صد بهارم اندرین دیرینه باغ
گلبن پیرم اگرچه مشت خاری ماندهام
۸
دام صیّادم که در خاکم نشیمن کردهاند
عمرها شد چشم بر گرد شکاری ماندهام
نظرات