
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۱۸
۱
وقت آن شد کز لب دل گل کند تبخالهام
در غبار غم بجوشد گردباد نالهام
۲
در بهاران خط او چشم آن دارم که باز
نیش حسرت تازه سازد داغ چندین سالهام
۳
گر به تاراج غم او رفتهام پردور نیست
میبرد سیلاب خون پرگاله در پرگالهام
۴
با سیهبختی بزاد و در میان خون نشست
سخت لازم پیشة عشقست داغ لالهام
۵
من خود افتادم به دام عشق او فیّاض باز
گو دمار از جان پر حسرت برآرد نالهام
نظرات