
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۴۰
۱
بَدَم با نالة بلبل دل افسردهای دارم
به طبعم میخورد گل، خاطر آزردهای دارم
۲
نگاه گرم میخواهم که آتش در دل افروزد
که عمری شد درین خلوت چراغ مردهای دارم
۳
خرامی سوی من هم ای نسیم وعده عمری شد
که بر شاخ تمنّا غنچة پژمردهای دارم
۴
نه آب از خضر میخواهم نه می از پیر میخانه
کف خونابه از داغِ دل افشردهای دارم
۵
ز کوته کردن دست از سر خوان تمنّایش
لبی صد زخمِ دندانِ ندامت خوردهای دارم
۶
به دل از عشوة جانان نه صبرم ماند و نه طاقت
درین منزل متاع سیل حسرت بردهای دارم
۷
به زر آسان نگردد کار ورنه غنچه میداند
که من هم از دل صد پاره مشت خردهای دارم
۸
چه حسرتها ازو خوردم ندامتها ازو بردم
همین باشد که از وی خوردهای یا بردهای دارم
۹
نه از دل ناله میجوشد، نه لب خونابه مینوشد
دگر فیّاض خوش هنگامة افسردهای دارم
تصاویر و صوت

نظرات