
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۴۷
۱
بسی بگریستم کان شوخ را تندی ز خو بردم
ز سیل گریة بیاختیار آبی به جو بردم
۲
به تحریک هزار اندیشه آه نارسایی را
ز سینه تا به لب آوردم و آخر فرو بردم
۳
متاع دین و دنیا را نبود آن اعتبار آخر
برای خاک کویش تحفه، مشت آبرو بردم
۴
شدم خواهی نخواهی عاقبت قربان ناز او
بسی برد از من او لیکن من این نوبت ازو بردم
۵
نهادم عاقبت فیّاض بر دل بار بدنامی
به دوش خویش تا کوی ملامت این سبو بردم
نظرات