
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۶۴
۱
بغل بر هم نمیآید ز ذوق آن برو دوشم
چه حسرتها به بر دارد خوشا اقبال آغوشم
۲
من از یاد تو نادانسته هم بیرون نیارم رفت
که می ترسم کنی دانسته از خاطر فراموشم
۳
به راه بیخودیها آمد و رفت خوشی دارم
که تا میآردم با خود نگاهش میبرد هوشم
۴
نگنجدت بادة من در خُم گردون ز بیتابی
به قدر نشئه من کرد پر بیطاقتی جوشم
۵
به تقریر تغافل با دلم دیگر چه میگویی
فدای نازکیهای نگاهت تیزی هوشم
۶
غلامی همچو من کمتر به دست افتد سرت گردم
بکن گوشی به حرفم تا ابد کن حلقه در گوشم
۷
هزاران ساغر سرشار پیمود آن نگه با من
هنوز از لذّت جام نخستین مست و مدهوشم
۸
به خاموشی سخنها گفت با من چشم حرّافش
که در تقریر یک حرفش کنون عمریست خاموشم
نظرات