
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۷۴
۱
میتوانم ای فلک گر دست بر ترکش زنم
از خدنگ نالهای در خرمنت آتش زنم
۲
یاد او در هجر گل میریزدم بی خارِ رشک
باده دُردآمیز بود اکنون من بیغش زنم
۳
میجهم گر چون سپند از آتش خود دور نیست
میکشم میدان که خود را خوب بر آتش زنم
۴
دل مشبک گشت و ناراضی است میخواهم که باز
یک شبیخون دگر بر ناوک ترکش زنم
۵
کار بر من تنگ دارد صحبت زاهد، کجاست
وسعت مشرب که می با ساقی مهوش زنم
۶
آتش افسردهای دارد چراغان مجاز
کو حقیقت تا بغل بر شعلة سرکش زنم
۷
یا صمد دارد به لب فیّاض و در دل یا صنم
آتشی خواهم درین گبر مسلمان وش زنم
نظرات