
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۵۷۵
۱
وقت شد کز ستمت جامة جان چاک زنم
چاک بیداد تو در پیرهن خاک زنم
۲
خون اندیشه ز سودای تو فاسد شده کاش
نشتر برق جنون بر رگ ادراک زنم
۳
بسکه سودای تو پیچید به دل نزدیکست
برق آهی شده در خرمن افلاک زنم
۴
می خونابة دل نشئة دیگر دارد
تا به کی غوطه به خون جگر تاک زنم
۵
شیشة حوصه لبریز جنون شد پس از این
در بیطاقتیِ حلقة فتراک زنم
۶
ای خوشا بخت که از سرمة خاک قدمت
آب بر آتش این دیدة غمناک زنم
۷
داغِعاجز کُشیم ورنه توانم فیّاض
لشکر شعله کشم بر صف خاشاک زنم
نظرات