
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۶۰۸
۱
عمرها ما از خدا درد ترا میخواستیم
آفت جان و دل خود از خدا میخواستیم
۲
کام دل عمری ز چشمانت طلب کردیم حیف
سادهلوحی بین ز بیماران دوا میخواستیم
۳
آسمان پردیر میجنبد پی تدبیر کار
منصب افلاک را یک چند ما میخواستیم
۴
بیرواجیها عجب ما را رواجی داده است
خویش را در نارواییها روا میخواستیم
۵
هرگز امّید دوایی در دل ما ره نیافت
درد او میخواستیم از عشق تا میخواستیم
۶
صورت دیبای بستر شد تن بیدرد ما
پهلوی از بستر راحت جدا میخواستیم
۷
صحبت افسردة این خام طبعان دوزخست
در پی آشفتگان عشق جا میخواستیم
۸
در پی این رهروان رفتیم و گمرهتر شدیم
از پی گم کرده راهان رهنما میخواستیم
۹
تا به کی فیّاض ازین افسردگیها تا به کی!
آتش سوزنده را در زیر پا میخواستیم
نظرات