
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۶۲
۱
از گریه خلاصی نبود چشم ترم را
کردند بحل بر مژه خون جگرم را
۲
شمشیر تو از جیب برآورد سرم را
دام تو به پرواز درآورد پرم را
۳
پرواز هوایش نه باندازة بالست
بیچارگی از بهر همین کند پرم را
۴
ادراک کمالات تو بر طاق بلندست
کوته نفکندند کمند نظرم را
۵
گر زانکه لباس ورعم چاکِ گنه داشت
بر پرتو خورشید گشودند درم را
۶
با داغ تو بر گبر و مسلمان شرفم هست
این سکه در ایام روا کرد زرم را
نظرات