
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۶۴۵
۱
نمیگردد مگر، در صیدگاه دل شکار من
نمیدانم به هر جانب چه میتازد سوار من
۲
از آن در عشق او میلم به دلتنگی فزون باشد
که جز در تنگنای دل نمیگردد دچار من
۳
تویی در خور شب و روزم چه در دنیا چه در عقبا
مه من، آفتاب من، بهشت من، بهار من
۴
تو رفتی بس نبود از پیشم ای بیرحم بیپروا
که بردی در رکاب خود شکیب من، قرار من
۵
ندارم دست دامنگیر و ترسم روز محشر هم
چنین بیدست و پا از خاک برخیزد غبار من
۶
چنان گم گشتگان را وعدة من منتظر دارد
که پر بر هم نزد عنقا دمی در انتظار من
۷
شکار ناتوانیها چنان شد پیکر زارم
که بر جسمم گرانی مینماید جان زار من
۸
پریشان آنقدر گفتم که در هر کهنه اوراقی
که بینی تا قیامت بر تو خواند یادگار من
۹
به دل سودای زلفش آن قدر فیّاض جا دادم
که روید تا قیامت سنبل از خاک مزار من
تصاویر و صوت

نظرات