
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۶۸۱
۱
من گرفتم درد دل غیر از توام داند کسی
چارة درد دل من جز تو نتواند کسی
۲
دیگرانت مهربان دانند و من نامهربان
آنچه من میدانم از قَدرت نمیداند کسی
۳
تا برون رفتی تو، یاران دست از هم دادهاند
شمع چون برخاست در مجلس نمیماند کسی
۴
دستمزد باغبانِ نخلِ خواهش آبلهست
این چنین نخلی چرا در سینه بنشاند کسی!
۵
همچو اخگر گر نسوزاند وجود خویش را
پس چه خاکستر ندانم بر سر افشاند کسی!
۶
مجلس عیشست و طبع دردمندی نازکست
خاطر آزردة ما را نرنجاند کسی
۷
درد دل پردازی فیّاض را شرمندهام
نامة او را ز بیقدری نمیخواند کسی
نظرات