
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۹۱
۱
زلف را با تیرهبختی شد رخ جانان نصیب
پُر عجب نبود که کافر را شود ایمان نصیب
۲
بر در دارالشفای یأس رو تا بنگری
داغ را مرهم دچا رو درد را درمان نصیب
۳
شکر طالع، ما چه میکردیم در گلزار وصل
زخم دل را گر نمیشد هم لب خندان نصیب
۴
دامن از لخت دل ناشاد پر دارم بس است
غنچه را گو باش برگ عیش در دامان نصیب
۵
طالع نیکو برند وو بخت ناسازت دهند
در سر کوی محبّت کردهاند ارزان نصیب
۶
گوی دولت برد هر کس ترک ننگ و نام کرد
تا قیامت شد سر منصور را سامان نصیب
۷
کوهکن جان کند و شیرین قسمت پرویز شد
سعی ننمودهست در تحصیل روزی جان نصیب
۸
بازم از خاک دری فیّاض چشم سرمهایست
گر به تکلیفم کشاند سوی اصفاهان نصیب
نظرات