
فیاض لاهیجی
شمارهٔ ۹۳
۱
غنچه را از حسرت لعل تو دل در بر بسوخت
رشک یاقوت لبت خون در رگ گوهر بسوخت
۲
حسرت بزم تو خورشید فلک را داغ کرد
پرتو شمع تو این پروانه را هم پر بسوخت
۳
بسکه با یاد لبت لبهای خود را میمکید
آب حسرت در دهان چشمة کوثر بسوخت
۴
یارب این آتش که بر ما زد که بعد از سوختن
گرمی خاکستر ما پهلوی اخگر بسوخت!
۵
داشت چشم آینه خورشید بر خاکسترم
غیرت عشق تو زانم مشت خاکستر بسوخت
۶
در ته پیراهن خاکستر خود داشتیم
آنقدر آتش که دل تا دامن محشر بسوخت
۷
شب که بیفیّاض در بزم تو ساغر میزدیم
شیشه از تبخالة حسرت لب ساغر بسوخت
تصاویر و صوت

نظرات