فردوسی

فردوسی

پادشاهی بهرام نوزده سال بود

۱

چو بهرام در سوک بهرامشاه

چهل روز ننهاد بر سر کلاه

۲

برفتند گردان بسیار هوش

پر از درد با ناله و با خروش

۳

نشستند با او به سوک و به درد

دو رخ زرد و لبها شده لاژورد

۴

وزان پس بشد موبد پاک‌رای

که گیرد مگر شاه بر گاه جای

۵

به یک هفته با او بکوشید سخت

همی بود تا بر نشست او به تخت

۶

چو بنشست بهرام بر تخت داد

برسم کیان تاج بر سر نهاد

۷

نخست آفرین کرد بر کردگار

فروزندهٔ گردش روزگار

۸

فزایندهٔ دانش و راستی

گزایندهٔ کژی و کاستی

۹

خداوند کیوان و گردان سپهر

ز بنده نخواهد به جز داد و مهر

۱۰

ازان پس چنین گفت کای بخردان

جهاندیده و پاک‌دل موبدان

۱۱

شما هرک دارید دانش بزرگ

مباشید با شهریاران سترگ

۱۲

به فرهنگ یازد کسی کش خرد

بود روشن و مردمی پرورد

۱۳

سر مردمی بردباری بود

چو تندی کند تن به خواری بود

۱۴

هرانکس که گشت ایمن او شاد شد

غم و رنج با ایمنی باد شد

۱۵

توانگرتر آن کو دلی راد داشت

درم گرد کردن به دل باد داشت

۱۶

اگر نیستت چیز لختی بورز

که بی‌چیز کس را ندارند ارز

۱۷

مروت نیابد کرا چیز نیست

همان جاه نزد کسش نیز نیست

۱۸

چو خشنود باشی تن‌آسان شوی

وگر آز ورزی هراسان شوی

۱۹

نه کوشیدنی کان برآرد به رنج

روان را به پیچاند از آز گنج

۲۰

ز کار زمانه میانه گزین

چو خواهی که یابی بداد آفرین

۲۱

چو خشنود داری جهان را به داد

توانگر بمانی و از داد شاد

۲۲

همه ایمنی باید و راستی

نباید به داد اندرون کاستی

۲۳

چو شادی بکاهی بکاهد روان

خرد گردد اندر میان ناتوان

۲۴

چو شد پادشاهیش بر سال بیست

یکی کم برو زندگانی گریست

۲۵

شد آن تاجور شاه با خاک جفت

ز خرم جهان دخمه بودش نهفت

۲۶

جهان را چنین است آیین و ساز

ندارد به مرگ از کسی چنگ باز

۲۷

پسر بود او را یکی شادکام

که بهرام بهرامیان داشت نام

۲۸

بیامد نشست از بر تخت شاد

کلاه کیانی به سر بر نهاد

۲۹

کنون کار بهرام بهرامیان

بگویم تو بشنو به جان و روان

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 2299
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر ششم - تصویر ۲۷۸

نظرات

user_image
علی اسدی. روانشناس سازمانی
۱۳۹۸/۰۹/۱۵ - ۱۶:۰۸:۴۶
بیش از هزاران سال فردوسی پاکنهاد پاک مهر در ارتباط بین شادمانی و روان آدمیان شعر سروده وبه جدایی معانی جسم و روان اگاهی و تسلط داشته اند....
user_image
سعید
۱۳۹۹/۱۱/۲۴ - ۰۳:۵۵:۳۲
فردوسی بزرگ هزار سال پیش چه نیکو کارکردهای روان را میشناخته : به فرهنگ یازد کسی کش خردبود روشن و مردمی پروردسر مردمی بردباری بودچو تندی کند تن به خواری بودهرانکس که گشت ایمن او شاد شدغم و رنج با ایمنی باد شدتوانگر تر آن کو دلی راد داشتدرم گرد کردن به دل باد داشتاگر نیستت چیز لختی بورزکه بی‌چیز کس را ندارند ارزمروت نیابد کرا چیز نیستهمان جاه نزد کسش نیز نیستچو خشنود باشی تن‌آسان شویوگر آز ورزی هراسان شوینه کوشیدنی کان برآرد به رنجروان را به پیچاند از آز گنجز کار زمانه میانه گزینچو خواهی که یابی بداد آفرینچو خشنود داری جهان را به دادتوانگر بمانی و از داد شادهمه ایمنی باید و راستینباید به داد اندرون کاستیچو شادی بکاهی بکاهد روانخرد گردد اندر میان ناتوان
user_image
علی کرمی
۱۳۹۹/۱۲/۲۸ - ۱۲:۵۲:۵۵
درود بر فردوسی بزرگ که چه قدر دقیق و روانشناسانه سخن گفته :_ بکوشید تا رنج ها کم کنید دل غمگنان، شاد و بی غم کنید _ هر آن کس که گشت ایمن، او شاد شد غم و رنج با ایمنی، باد شد... _ چو شادی بکاهی، بکاهد روان خِرَد گردد اندر میان، ناتوان! ملاحظه می فرمایید که به حق، دُر سُفته : ایمنی = شادی حلِّ مسأله و مشکل(درد و رنج) = شادیبه بیان دیگر، شادی حاصل و نتیجه حلّ و رفع درد یا ایمنی از غم و بدبختی و گرفتاریست!(علی کرمی مدرّس زبان و ادبیات فارسی، 28اسفند1399_قم)
user_image
صد ا سوادکوهی
۱۴۰۳/۰۶/۱۰ - ۱۱:۳۷:۵۳
درود بر شما چقدر زیبا گفته فردوسی بزرگ: چو شادی بکاهی، بکاهد روان خرد گردد اندر میان ناتوان می‌فرماید: اگر شادمانی کم بشه، روان آدمی دچار کاستی میشه. و چنانچه شادی آدمی کاهش پیدا کنه، خرد آدمی هم توان خودش را از دست میده. خلاصه‌ی کلام اینکه: خرد و روح و روان آدمی با شادمانی او ارتباط نزدیک دارند.