
فردوسی
بخش ۱
۱
جهانجوی چون شد سرافراز و گرد
سپه را بدشمن نشاید سپرد
۲
سرشک اندر آید بمژگان ز رشک
سرشکی که درمان نداند پزشک
۳
کسی کز نژاد بزرگان بود
به بیشی بماند سترگ آن بود
۴
چو بیکام دل بنده باید بدن
بکام کسی داستانها زدن
۵
سپهبد چو خواند ورا دوستدار
نباشد خرد با دلش سازگار
۶
گرش زآرزو بازدارد سپهر
همان آفرینش نخواند بمهر
۷
ورا هیچ خوبی نخواهد به دل
شود آرزوهای او دلگسل
۸
و دیگر کش از بن نباشد خرد
خردمندش از مردمان نشمرد
۹
چو این داستان سربسر بشنوی
ببینی سر مایهٔ بدخوی
تصاویر و صوت



نظرات
ناشناس
سعید
نادر
ع. مقدم
مهدی
مهدی
نجف اده کلات
نادر
نادر
پریشان روزگار
پریشان روزگار
نادر
شهروز کبیری
شهروز کبیری
شهروز کبیری
شهروز کبیری
nabavar
۷
ناصر
شهروز کبیری
پاسخ ایراد نمودید.جناب ناصر بزرگوار، بنده قصد این جسارت را نداشتم (و هرگز نخواهم داشت!) که شعر استاد بزرگ توس را دیگرگونه کنم. اگر بیان بنده ناقص بوده مرا ببخشید. منظور بنده این بود که مطابق نسخه مسکو (که در اختیار بنده هست) واژه به صورت «کوشش» آمده و در اینجا اشتباه تایپی رخ داده است که به شکل «گوشش» نوشته شده. چرا که متن وبسایت وزین گنجور مطابق با نسخه مسکو است. پس باید دقیقا آنچه در نسخه مسکو آمده است، در اینجا منعکس شود.ضمنا عرض بنده ی حقیر بدون منبع نبود. بنده شکل ضبط شدن این بیت را در سه نسخه ی1- چاپ مسکو2- نسخه ماکان3- نسخه ژول مولرا ارایه دادم و در هر سه «کوشش» آمده است و در هیچکدام از این موارد «گوشش» نیامده.هدف بنده تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی در متن وبسایت گنجور است، نه اینکه چاپ مسکو (یا هر چاپ) دیگری را دگرگون نمایم.
شهروز کبیری
شهروز کبیری
مهرداد
زر
واحد
مهرزاد
mamo
شعردوست
علی
محمدتقی
مصطفی
Mohmmad Jalil Tajlil
ناشناس
داریوش
سیمرغ
پاسخ را آنان که فیلم Troy را دیده اند آسان تر در می یابند آنجا که آگاممنون به برادرش که آماده پذیرش پیشنهاد پاریس برای نبرد تن به تن و پایان جنگ و برگشت همه به خانه هایشان است یادآوری میکند که این همه راه را برای برگرداندن یک زن به آنجا نیامده است بلکه برای گرفتن سرزمین و زر و مال و به زیر یوغ آوردن مردمان آنجا به این سرزمین آمده است! این نکته را فردوسی آنجا که از تاراج دژ فرود از زبان وی در بستر مرگ سخن گفته است کنون اندر آیند ایرانیان به تاراج دژ پاک بسته میان پرستندگان را اسیران کنند دژ و باره کوه ویران کنند و به همینگونه در تاراج شهر مرزی توران تژاو ازان پس برفتند سوی گله که بودند بر دشت ترکان یله گرفتند هر یک کمندی بچنگ چنانچون بود ساز مردان جنگ بروشنی آشکار میکند. تا جایی که بیژن با دیدن گوهری چون اسپنوی از دنبال کردن تژاو دست برداشته و زن زیبای تژاو را زیر بغل زده و خوش و خندان به لشکرگاه باز میگردد! روشن است که خون سیاووش بهانه ای بیش نیست برای نبرد بر سر خاک و سرزمین برای ایرانیان و اگر در این راه برادر خسرو هم به گفته ای – به کوشش نیروهای خودسر- از میان برداشته شود چه باک! به گفته طوس پادشاه خیلی هم بدش نخواهد آمد! بدو گفت طوس ای گو نامدار ازین گونه اندیشه در دل مدار کزین شاه را دل نگردد دژم سزد گر نداری روان جفت غم فردوسی هراس از اینهمه وحشی گری سپاه ایران را آنجا به رخ خواننده میکشد که فرود از زنان و پرستندگان دژ میخواهد که پیش از اینکه بدست سپاه ایران بیافتند خودکشی کنند و خود را از بالای دژ به پایین افکنند و مادرش نیز پس از به آتش کشیدن کاخ با خنجر شکم خود را شکافته و بر بالین وی خودکشی میکند. پرستندگان بر سر دژ شدند همه خویشتن بر زمین برزدند یکی آتشی خود جریره فروخت همه گنجها را به آتش بسوخت یکی تیغ بگرفت زان پس بدست در خانهٔ تازی اسپان ببست شکمشان بدرید و ببرید پی همی ریخت از دیده خوناب و خوی بیامد ببالین فرخ فرود یکی دشنه با او چو آب کبود دو رخ را بروی پسر بر نهاد شکم بردرید و برش جان بداد در دژ بکندند ایرانیان بغارت ببستند یکسر میان پرسش دیگر اینکه نقش و جایگاه کیخسرو و طوس در این میانه چیست؟ آیا پیشنهاد نخست یورش و تاراج توران زمین از سوی طوس به کیخسرو داده شد و دست کم به او یادآوری شد و این طوس بود که آن اندازه بر آن پافشاری کرد تا خود نقش کلیدی در این میان بازی کند؟ اگر نه چرا از میان سواران و سپهبدان ایران زمین کیخسرو طوس را برای این این کار برمیگزیند (یعنی درست همان کسی که از نخست با شهریاری و پادشاهی وی ناخشنود بود!)؟ آیا کیخسرو با برگزیدن طوس برای این سفری میخواست او را از پایتخت خود دور نگهدارد؟ آیا وی نیازمند تندی و ناجوانمردی طوس برای کشتار و تاراج سرزمین های توران بود؟ آیا کیخسرو می بایست با دستور یورش به توران بی عاطفگی خود نسبت به زادگاه و مردمان مادری خود را برخ ایرانیان میکشید و در این آزمون پیروز بیرون می آمد؟ آیا پافشاری بر اینکه در دو راهی بیابان و برفسار کوهستان سپاه می بایست به سمت بیابان براه بیافتد نشانه ای از شخصیت شناسی کیخسرو برای رهسپاری سپاه به سمت دژ برادر و از میان بردن او بوده است (دست کم آیا ناخودآگاه چنین اندیشه ای او را فرا گرفته بوده است)؟ همچنان که در داستان اکوان دیو رستم می دانست که آنچه از اکوان بخواهد وارونه آن خواهد شد آیا اینجا هم نقشه ای برای رسیدن به خواستهای ناخودآگاه درون در میان بوده است؟ نگریستن به شیوه داستان پردازی فردوسی در کنار روش کسانی همچون شکسپیر برای نشان دادن کشمکش های خوبی و بدی و شیطان و فرشته در درون قهرمانان داستان بخوبی روشن میکند که نمایش های فردوسی همانند سوگداستان فرود (برای نمونه در برابر مکبث یا هملت) جورچینی ( puszzle ) است که پر کردن بخشی از آن را به خواننده واگذار کرده تا خود بدین پرسشها
پاسخ دهد و تنها گاهی سرنخ نه چندان روشنی برای رسیدن به
پاسخ آنها برجای گذاشته است. روشن است که ذهن فردوسی همانند درون کیخسرو در این داستان در پیچ و تاب خوبی و بدی در نوسان است و این سردرگمی بروشنی در گفتار و رفتار بهرام آشکار شده است. او از آغاز بر این باور بوده است که این سپاه براستی برای خوانخواهی از خون سیاووش بسوی مرز توران به پیش تاخته است و اینکه درنمی یابد که این شتاب برای کشتن فرود یادگار سیاووش که دل با ایرانیان دارد از بهر چیست؟ اگر ایرانیان بدنبال کینخواهی از افراسیاب و تورانیان هستند آیا تا بدینجا راه را به نادرست نیامده اند و آنگاه دلش از این همه بیداد و تاراج دارایی فرزند سیاووش و برادر پادشاه کیخسرو بدرد آمده است. چو بهرام نزدیک آن باره شد از اندوه یکسر دلش پاره شد همه دژ سراسر برافروخته همه خان و مان کنده و سوخته بایرانیان گفت کز کردگار بترسید وز گردش روزگار ببد بس درازست چنگ سپهر به بیدادگر برنگردد بمهر زکیخسرو اکنون ندارید شرم که چندان سخن گفت با طوس نرم به کین سیاوش فرستادتان بسی پند و اندرزها دادتان ز خون برادر چو آگه شود همه شرم و آذرم کوته شود فردوسی در آخر سیاست همه سیاستمدارانی را نمایش میدهد که برای شستن دستان خود از جنایت هایی که به آن دست زده اند جلوی همگان اشک تمساح ریخته و از گذشته افسوس میخورند و خود را بیگناه و پاک و حق مدار جلوه میدهند. طوس که در برابر همه آزمندی ها و بلندپروازی هایش از فدا کردن جان پسر و نزدیکان خود نیز بیم نداشته است پیکر بی جان فروود و ارسپ و ریونیز را با کفن و تشریفات نظامی و سلطنتی درخشان! به دخمه بالای کوه سپرد و بعد سه روز عزای عمومی برای پیگیری تاراج و یورش به سوی شهر مرزی دیگر توران براه افتاد! (این را مقایسه کنید با حال و روز رستم پس از مرگ سهراب که در شاهنامه آمده است!) سه روزش درنگ آمد اندر چرم چهارم برآمد ز شیپور دم سپه برگرفت و بزد نای و کوس زمین کوه تا کوه گشت آبنوس براستی بسیاری از درونمایه های شخصیت مکبثت شکسپیر را میتوان اینجا در رفتار و گفتار طوس دید. داستانی که در آن بسیاری قربانی وسوسه آز و دیوانگی یک نفر میشوند. به بند درازیم و در چنگ آز ندانیم باز آشکارا ز راز
سیمرغ
عاطفی
داریوش غفاری
کلات نادر زاوین
مسلم زینوند لرستانی