فردوسی

فردوسی

بخش ۱۸

۱

بسا رنج‌ها کز جهان دیده‌اند

ز بهر بزرگی پسندیده‌اند

۲

سرانجام بستر جز از خاک نیست

از او بهره زهر است و تریاک نیست

۳

چو دانی که ایدر نمانی دراز

به تارک چرا بر نهی تاج آز

۴

همان آز را زیر خاک آوری

سرش را سر اندر مغاک آوری

۵

ترا زین جهان شادمانی بس است

کجا رنج تو بهر دیگر کس است

۶

تو رنجی و آسان دگر کس خورد

سوی گور و تابوت تو ننگرد

۷

بر او نیز شادی سرآید همی

سرش زیر گرد اندر آید همی

۸

ز روز گذر کردن اندیشه کن

پرستیدن دادگر پیشه کن

۹

بترس از خدا و میازار کس

ره رستگاری همین است و بس

۱۰

کنون ای خردمند بیدار دل

مشو در گمان‌، پای درکش ز گل

۱۱

ترا کردگار است پروردگار

توی بنده و کردهٔ کردگار

۱۲

چو گردن به اندیشه زیر آوری

ز هستی مکن پرسش و داوری

۱۳

نشاید خور و خواب با آن نشست

که خستو نباشد به یزدان که هست

۱۴

دلش کور باشد سرش بی‌خرد

خردمندش از مردمان نشمرد

۱۵

ز هستی نشان است بر آب و خاک

ز دانش منش را مکن در مغاک

۱۶

توانا و دانا و دارنده اوست

خرد را و جان را نگارنده اوست

۱۷

جهان آفرید و مکان و زمان

پی پشهٔ خرد و پیل گران

۱۸

چو سالار ترکان به دل گفت من

به بیشی برآرم سر از انجمن

۱۹

چنان شاهزاده جوان را بکشت

ندانست جز گنج و شمشیر پشت

۲۰

هم از پشت او روشن کردگار

درختی برآورد یازان به بار

۲۱

که با او بگفت آن که جز تو کس است

که اندر جهان کردگار او بس است

۲۲

خداوند خورشید و کیوان و ماه

کز اوی است پیروزی و دستگاه

۲۳

خداوند هستی و هم راستی

نخواهد ز تو کژی و کاستی

۲۴

جز از رای و فرمان او راه نیست

خور و ماه از این دانش آگاه نیست

۲۵

پسر را بفرمود گودرز پیر

به توران شدن کار را ناگزیر

۲۶

به فرمان او گیو بسته میان

بیامد به کردار شیر ژیان

۲۷

همی تاخت تا مرز توران رسید

هر آن کس که در راه تنها بدید

۲۸

زبان را به ترکی بیاراستی

ز کیخسرو از وی نشان خواستی

۲۹

چو گفتی ندارم ز شاه آگهی

تنش را ز جان زود کردی تهی

۳۰

به خم کمندش بیاویختی

سبک از برش خاک بر‌بیختی

۳۱

بدان تا نداند کسی راز او

همان نشنود نام و آواز او

۳۲

یکی را همی برد با خویشتن

ورا رهنمون بود زآن انجمن

۳۳

همی رفت بیدار با او به راه

بر او راز نگشاد تا چندگاه

۳۴

بدو گفت روزی که اندر جهان

سخن پرسم از تو یکی در نهان

۳۵

گر ایدون که یابم ز تو راستی

بشویی به دانش دل از کاستی

۳۶

ببخشم ترا هرچه خواهی ز من

ندارم دریغ از تو پرمایه تن

۳۷

چنین داد پاسخ که دانش بس است

ولیکن پراگنده با هر کس است

۳۸

اگر زآن که پرسیم هست آگهی

ز پاسخ زبان را نیابی تهی

۳۹

بدو گفت کیخسرو اکنون کجاست

بباید به من برگشادنت راست

۴۰

چنین داد پاسخ که نشنیده‌ام

چنین نام هرگز نپرسیده‌ام

۴۱

چو پاسخ چنین یافت از رهنمون

بزد تیغ و انداختش سرنگون

۴۲

به توران همی رفت چون بیهشان

مگر یابد از شاه جایی نشان

۴۳

چنین تا برآمد بر این هفت سال

میان سوده از تیغ و بند دوال

۴۴

خورش گور و پوشش هم از چرم گور

گیا خوردن باره و آب شور

۴۵

همی گشت گرد بیابان و کوه

به رنج و به سختی و دور از گروه

۴۶

چنان بد که روزی پر‌اندیشه بود

به پیشش یکی بارور بیشه بود

۴۷

بدان مرغزار اندر آمد دژم

جهان خرم و مرد را دل به غم

۴۸

زمین سبز و چشمه پر از آب دید

همی جای آرامش و خواب دید

۴۹

فرود آمد و اسپ را برگذاشت

بخفت و همی بر دل اندیشه داشت

۵۰

همی گفت مانا که دیو پلید

بر پهلوان بد که آن خواب دید

۵۱

ز کیخسرو ایدر نبینم نشان

چه دارم همی خویشتن را کشان

۵۲

کنون گر به رزم‌اند یاران من

به بزم اندرون غمگساران من

۵۳

یکی نامجوی و یکی شاد‌روز

مرا بخت بر گنبد افشاند گوز

۵۴

همی برفشانم به خیره روان

خمیده‌ست پشتم چو خم کمان

۵۵

همانا که خسرو ز مادر نزاد

وگر زاد‌، دادش زمانه به باد

۵۶

ز جستن مرا رنج و سختی‌ست بهر

انوشه کسی کاو بمیرد به زهر

۵۷

سرش پر ز غم گرد آن مرغزار

همی گشت شه را کنان خواستار

۵۸

یکی چشمه‌ای دید تابان ز دور

یکی سرو بالا دل آرام پور

۵۹

یکی جام پر می گرفته به چنگ

به سر بر زده دستهٔ بوی و رنگ

۶۰

ز بالای او فرهٔ ایزدی

پدید آمد و رایت بخردی

۶۱

تو گفتی منوچهر بر تخت عاج

نشسته‌ست بر سر ز پیروزه تاج

۶۲

همی بوی مهر آمد از روی او

همی زیب تاج آمد از موی او

۶۳

به دل گفت گیو این به جز شاه نیست

چنین چهره جز در خور گاه نیست

۶۴

پیاده بدو تیز بنهاد روی

چو تنگ اندر آمد گو شاه‌جوی

۶۵

گره سست شد بر در رنج او

پدید آمد آن نامور گنج او

۶۶

چو کیخسرو از چشمه او را بدید

بخندید و شادان دلش بردمید

۶۷

به دل گفت کاین گرد جز گیو نیست

بدین مرز خود زین نشان نیو نیست

۶۸

مرا کرد خواهد همی خواستار

به ایران برد تا کند شهریار

۶۹

چو آمد برش گیو بردش نماز

بدو گفت کای نامور سرفراز

۷۰

بر آنم که پور سیاوش توی

ز تخم کیانی و کیخسروی

۷۱

چنین داد پاسخ ورا شهریار

که تو گیو گودرزی ای نامدار

۷۲

بدو گفت گیو ای سر راستان

ز گودرز با تو که زد داستان

۷۳

ز کشواد و گیو‌ت که داد آگهی‌؟

که با خرمی بادی و فرهی

۷۴

بدو گفت کیخسرو ای شیر مرد

مرا مادر این از پدر یاد کرد

۷۵

که از فر یزدان گشادی سخن

بدان‌گه که اندرز‌ش آمد به بن

۷۶

همی گفت با نامور مادرم

کز ایدر چه آید ز بد بر سرم

۷۷

سرانجام کیخسرو آید پدید

بجا آورد بندها را کلید

۷۸

بدانگه که گردد جهاندار نیو

ز ایران بیاید سرافراز گیو

۷۹

مر او را سوی تخت ایران برد

بر‌ِ نامداران و شیران برد

۸۰

جهان را به مردی به پای آورد

همان کین ما را به جای آورد

۸۱

بدو گفت گیو ای سر سرکشان

ز فر بزرگی چه داری نشان

۸۲

نشان سیاوش پدیدار بود

چو بر گلستان نقطهٔ قار بود

۸۳

تو بگشای و بنمای بازو به من

نشان تو پیداست بر انجمن

۸۴

برهنه تن خویش بنمود شاه

نگه کرد گیو آن نشان سیاه

۸۵

که میراث بود از گه کیقباد

درستی بدان بد کیان را نژاد

۸۶

چو گیو آن نشان دید بردش نماز

همی ریخت آب و همی گفت راز

۸۷

گرفتش به بر شهریار زمین

ز شادی بر او بر گرفت آفرین

۸۸

از ایران بپرسید و ز تخت و گاه

ز گودرز وز رستم نیک‌خواه

۸۹

بدو گفت گیو ای جهاندار کی

سرافراز و بیدار و فرخنده پی

۹۰

جهاندار دارندهٔ خوب و زشت

مرا گر نمودی سراسر بهشت

۹۱

همان هفت کشور به شاهنشهی

نهاده بزرگی و تاج مهی

۹۲

نبودی دل من بدین خرمی

که روی تو دیدم به توران زمی

۹۳

که داند به گیتی که من زنده‌ام

به خاکم و گر به‌آتش افگنده‌ام

۹۴

سپاس از جهاندار کاین رنج سخت

به شادی و خوبی سرآورد بخت

۹۵

برفتند زآن بیشه هر دو به راه

بپرسید خسرو ز کاووس شاه

۹۶

وزآن هفت ساله غم و درد او

ز گستردن و خواب وز خورد او

۹۷

همی گفت با شاه یکسر سخن

که دادار گیتی چه افگند بن

۹۸

همان خواب گودرز و رنج دراز

خور و پوشش و درد و آرام و ناز

۹۹

ز کاووس کش سال بفگند فر

ز درد پسر گشت بی پای و پر

۱۰۰

ز ایران پراکنده شد رنگ و بوی

سراسر به ویرانی آورد روی

۱۰۱

دل خسرو از درد و رنجش بسوخت

به کردار آتش رخش برفروخت

۱۰۲

بدو گفت کاکنون ز رنج دراز

ترا بردهد بخت آرام و ناز

۱۰۳

مرا چون پدر باش و با کس مگوی

ببین تا زمانه چه آرد به روی

۱۰۴

سپهبد نشست از بر اسپ گیو

پیاده همی رفت بر پیش نیو

۱۰۵

یکی تیغ هندی گرفته به چنگ

هر آن کس که پیش آمدی بی‌درنگ

۱۰۶

زدی گیو بیدار دل گردنش

به زیر گل و خاک کردی تنش

۱۰۷

برفتند سوی سیاووش گرد

چو آمد دو تن را دل و هوش گرد

۱۰۸

فرنگیس را نیز کردند یار

نهانی بر آن بر نهادند کار

۱۰۹

که هر سه به راه اندر آرند روی

نهان از دلیران پرخاشجوی

۱۱۰

فرنگیس گفت ار درنگ آوریم

جهان بر دل خویش تنگ آوریم

۱۱۱

از این آگهی یابد افراسیاب

نسازد به خورد و نیازد به خواب

۱۱۲

بیاید به کردار دیو سپید

دل از جان شیرین شود ناامید

۱۱۳

یکی را ز ما زنده اندر جهان

نبیند کسی آشکار و نهان

۱۱۴

جهان پر ز بدخواه و پر‌دشمن است

همه مرز ما جای آهرمن است

۱۱۵

تو ای بافرین شاه فرزند من

نگر تا نیوشی یکی پند من

۱۱۶

که گر آگهی یابد آن مرد شوم

برانگیزد آتش ز آباد بوم

۱۱۷

یکی مرغزار‌ست ز ایدر نه دور

به یک‌سو ز راه سواران تور

۱۱۸

همان جویبار است و آب روان

که از دیدنش تازه گردد روان

۱۱۹

تو بر گیر زین و لگام سیاه

برو سوی آن مرغزاران پگاه

۱۲۰

چو خورشید بر تیغ گنبد شود

گه خواب و خورد سپهبد شود

۱۲۱

گله هرچه هست اندر آن مرغزار

به آبشخور آید سوی جویبار

۱۲۲

به بهزاد بنمای زین و لگام

چو او رام گردد تو بگذار گام

۱۲۳

چو آیی برش نیک بنمای چهر

بیارای و ببسای رویش به مهر

۱۲۴

سیاوش چو گشت از جهان ناامید

بر او تیره شد روی روز سپید

۱۲۵

چنین گفت شبرنگ بهزاد را

که فرمان مبر ز این سپس باد را

۱۲۶

همی باش بر کوه و در مرغزار

چو کیخسرو آید ترا خواستار

۱۲۷

ورا بارگی باش و گیتی بکوب

ز دشمن زمین را به نعلت بروب

۱۲۸

نشست از بر اسپ سالار نیو

پیاده همی رفت بر پیش گیو

۱۲۹

بدان تند بالا نهادند روی

چنان چون بود مردم چاره‌جوی

۱۳۰

فسیله چو آمد به تنگی فراز

بخوردند سیراب و گشتند باز

۱۳۱

نگه کرد بهزاد و کی را بدید

یکی باد سرد از جگر برکشید

۱۳۲

بدید آن نشست سیاوش پلنگ

رکیب دراز و جناغ خدنگ

۱۳۳

همی داشت در آبخور پای خویش

از آنجا که بُد‌، دست ننهاد پیش

۱۳۴

چو کیخسرو او را به آرام یافت

بپویید و با زین سوی او شتافت

۱۳۵

بمالید بر چشم او دست و روی

بر و یال ببسود و بشخود موی

۱۳۶

لگامش بدو داد و زین بر نهاد

بسی از پدر کرد با درد یاد

۱۳۷

چو بنشست بر باره بفشارد ران

برآمد ز جا آن هیون گران

۱۳۸

به کردار باد هوا بردمید

بپرید وز گیو شد ناپدید

۱۳۹

غمی شد دل گیو و خیره بماند

بدان خیرگی نام یزدان بخواند

۱۴۰

همی گفت که‌آهرمن چاره‌جوی

یکی بارگی گشت و بنمود روی

۱۴۱

کنون جان خسرو شد و رنج من

همین رنج بد در جهان گنج من

۱۴۲

چو یک نیمه ببرید زآن کوه شاه

گران کرد باز آن عنان سیاه

۱۴۳

همی بود تا پیش او رفت گیو

چنین گفت بیدار دل شاه نیو

۱۴۴

که شاید که اندیشهٔ پهلوان

کنم آشکارا به روشن روان

۱۴۵

بدو گفت گیو ای شه سرفراز

سزد که‌آشکارا بود بر تو راز

۱۴۶

تو از ایزدی فر و برز کیان

به موی اندر آیی ببینی میان

۱۴۷

بدو گفت زین اسپ فرخ نژاد

یکی بر دل اندیشه آمدت یاد

۱۴۸

چنین بود اندیشهٔ پهلوان

که اهریمن آمد برِ این جوان

۱۴۹

کنون رفت و رنج مرا باد کرد

دل شاد من سخت ناشاد کرد

۱۵۰

ز اسپ اندر آمد جهان‌دیده گیو

همی آفرین خواند بر شاه نیو

۱۵۱

که روز و شبان بر تو فرخنده باد

سر بدسگالان تو کنده باد

۱۵۲

که با برز و اورندی و رای و فر

ترا داد داور هنر با گهر

۱۵۳

ز بالا به ایوان نهادند روی

پر‌اندیشه مغز و روان راه‌جوی

۱۵۴

چو نزد فرنگیس رفتند باز

سخن رفت چندی ز راه دراز

۱۵۵

بدان تا نهانی بود کارشان

نباشد کسی آگه از رازشان

۱۵۶

فرنگیس چون روی بهزاد دید

شد از آب دیده رخش ناپدید

۱۵۷

دو رخ را به یال و برش بر نهاد

ز درد سیاوش بسی کرد یاد

۱۵۸

چو آب دو دیده پراگنده کرد

سبک‌سر سوی گنج آگنده کرد

۱۵۹

به ایوان یکی گنج بودش نهان

نبد زآن کسی آگه اندر جهان

۱۶۰

یکی گنج آگنده دینار بود

زره بود و یاقوت بسیار بود

۱۶۱

همان گنج گوپال و برگستوان

همان خنجر و تیغ و گرز گران

۱۶۲

در گنج بگشاد پیش پسر

پر از خون رخ از درد خسته جگر

۱۶۳

چنین گفت با گیو کای برده رنج

ببین تا ز گوهر چه خواهی ز گنج

۱۶۴

ز دینار وز گوهر شاهوار

ز یاقوت وز تاج گوهر‌نگار

۱۶۵

ببوسید پیشش زمین پهلوان

بدو گفت کای مهتر بانوان

۱۶۶

همه پاسبانیم و گنج آن تست

فدی کردن جان و رنج آن تست

۱۶۷

زمین از تو گردد بهار بهشت

سپهر از تو زاید همی خوب و زشت

۱۶۸

جهان پیش فرزند تو بنده باد

سر بدسگالانش افگنده باد

۱۶۹

چو افتاد بر خواسته چشم گیو

گزین کرد درع سیاووش نیو

۱۷۰

ز گوهر که پرمایه‌تر یافتند

ببردند چندان که برتافتند

۱۷۱

همان ترگ و پرمایه برگستوان

سلیحی که بود از در پهلوان

۱۷۲

سر گنج را شاه کرد استوار

به راه بیابان برآراست کار

۱۷۳

چو این کرده شد برنهادند زین

بر آن بادپایان با‌آفرین

۱۷۴

فرنگیس ترگی به سر بر نهاد

برفتند هر سه به کردار باد

۱۷۵

سران سوی ایران نهادند گرم

نهانی چنان چون بود نرم نرم

۱۷۶

بشد شهر یکسر پر از گفت و گوی

که خسرو به ایران نهاده‌ست روی

۱۷۷

نماند این سخن یک زمان در نهفت

کس آمد به نزدیک پیران بگفت

۱۷۸

که آمد ز ایران سرافراز گیو

به نزدیک بیدار دل شاه نیو

۱۷۹

سوی شهر ایران نهادند روی

فرنگیس و شاه و گو جنگ‌جوی

۱۸۰

چو بشنید پیران غمی گشت سخت

بلرزید بر سان برگ درخت

۱۸۱

ز گردان گزین کرد کلباد را

چو نستیهن و گرد پولاد را

۱۸۲

بفرمود تا ترک سیصد سوار

برفتند تازان بر آن کارزار

۱۸۳

سر گیو بر نیزه سازید گفت

فرنگیس را خاک باید نهفت

۱۸۴

ببندید کیخسرو شوم را

بد اختر پی او بر و بوم را

۱۸۵

سپاهی بر این گونه گرد و جوان

برفتند بیدار دو پهلوان

۱۸۶

فرنگیس با رنج دیده پسر

به خواب اندر آورده بودند سر

۱۸۷

ز پیمودن راه و رنج شبان

جهانجوی را گیو بد پاسبان

۱۸۸

دو تن خفته و گیو با رنج و خشم

به راه سواران نهاده دو چشم

۱۸۹

به برگستوان اندرون اسپ گیو

چنان چون بود ساز مردان نیو

۱۹۰

زره در بر و بر سرش بود ترگ

دل ارغنده و تن نهاده به مرگ

۱۹۱

چو از دور گرد سپه را بدید

بزد دست و تیغ از میان برکشید

۱۹۲

خروشی برآورد بر سان ابر

که تاریک شد مغز و چشم هژبر

۱۹۳

میان سواران بیامد چو گرد

ز پرخاش او خاک شد لاژورد

۱۹۴

زمانی به خنجر زمانی به گرز

همی ریخت آهن ز بالای برز

۱۹۵

از آن زخم گوپال گیو دلیر

سران را همی شد سر از جنگ سیر

۱۹۶

دل گیو خندان شد از زور خشم

که چون چشمه بودیش دریا به چشم

۱۹۷

از آن پس گرفتندش اندر میان

چنان لشکری همچو شیر ژیان

۱۹۸

ز نیزه نیستان شد آوردگاه

بپوشید دیدار خورشید و ماه

۱۹۹

غمی شد دل شیر در نیستان

ز خون نیستان کرد چون میستان

۲۰۰

از ایشان بیفگند بسیار گیو

ستوه آمدند آن سواران ز نیو

۲۰۱

به نستیهن گرد کلباد گفت

که این کوه خارا‌ست نه یال و سفت

۲۰۲

همه خسته و بسته گشتند باز

به نزدیک پیران گردن فراز

۲۰۳

همه غار و هامون پر از کشته بود

ز خون خاک چون ارغوان گشته بود

۲۰۴

چو نزدیک کیخسرو آمد دلیر

پر از خون بر و چنگ بر سان شیر

۲۰۵

بدو گفت کای شاه‌، دل شاد دار

خرد را ز اندیشه آزاد دار

۲۰۶

یکی لشکر آمد بر ما به جنگ

چو کلباد و نستیهن تیز چنگ

۲۰۷

چنان بازگشتند آن کس که زیست

که بر یال و برشان بباید گریست

۲۰۸

گذشته ز رستم به ایران سوار

ندانم که با من کند کارزار

۲۰۹

از او شاد شد خسرو پاک‌دین

ستودش فراوان و کرد آفرین

۲۱۰

بخوردند چیزی کجا یافتند

سوی راه بی‌راه بشتافتند

۲۱۱

چو ترکان به نزدیک پیران شدند

چنان خسته و زار و گریان شدند

۲۱۲

برآشفت پیران به کلباد گفت

که چونین شگفتی نشاید نهفت

۲۱۳

چه کردید با گیو و خسرو کجاست

سخن بر چه سان است برگوی راست

۲۱۴

بدو گفت کلباد کای پهلوان

به پیش تو گر برگشایم زبان

۲۱۵

که گیو دلاور به گردان چه کرد

دلت سیر گردد به دشت نبرد

۲۱۶

فراوان به لشکر مرا دیده‌ای

نبرد مرا هم پسندیده‌ای

۲۱۷

همانا که گوپال بیش از هزار

گرفتی ز دست من آن نامدار

۲۱۸

سرش ویژه گفتی که سندان شده‌ست

بر و ساعدش پیل دندان شده‌ست

۲۱۹

من آورد رستم بسی دیده‌ام

ز جنگ‌آوران نیز بشنیده‌ام

۲۲۰

به زخمش ندیدم چنین پایدار

نه در کوشش و پیچش کارزار

۲۲۱

همی هر زمان تیز و جوشان بدی

به نوی چو پیلی خروشان بدی

۲۲۲

برآشفت پیران بدو گفت بس

که ننگ است از این یاد کردن به کس

۲۲۳

نه از یک سوار است چندین سخن

تو آهنگ آورد مردان مکن

۲۲۴

تو رفتی و نستیهن نامور

سپاهی به کردار شیران نر

۲۲۵

کنون گیو را ساختی پیل مست

میان یلان گشت نام تو پست

۲۲۶

چو ز این یابد افراسیاب آگهی

بیندازد آن تاج شاهنشهی

۲۲۷

که دو پهلوان دلیر و سوار

چنین لشکری از در کارزار

۲۲۸

ز پیش سواری نمودید پشت

بسی از دلیران ترکان بکشت

۲۲۹

گواژه بسی باشدت با فسوس

نه مرد نبردی و گوپال و کوس

تصاویر و صوت

شاهنامهٔ فردوسی - چاپ مسکو » تصویر 791
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر دوم - تصویر ۱۰۸
شاهنامهٔ خالقی - دفتر هفتم - تصویر ۲۵۰
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر چهارم - تصویر ۱۶
شاهنامهٔ خالقی - دفتر هشتم - تصویر ۳۷۹
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر یکم - تصویر ۳۰۹
شاهنامه خالقی مطلق - دفتر سوم - تصویر ۴۹

نظرات

user_image
محمدرضاحاجی بنده
۱۳۹۱/۰۸/۰۹ - ۰۳:۲۸:۵۲
احمدغزالی برادرامام محمدغزالی روبه شاگردانش کردوگفت تمام آنچه راکه دراین چهل سال برروی این تخته پاره به شما آموختم فردوسی آنردردوبیت گفته وآن اینست:زروذگذرکردن اندیشه کن / پرستیدن دادگرپیشه کنبترس ازخداومیازارکس/ره رستگاری همین است وبس
user_image
هنر دوست
۱۳۹۲/۰۷/۲۴ - ۰۴:۰۱:۱۴
سلامبه نظر من شما کارتون تحریف شعرهای ایرانی استچون من در بسیاری از شعرهای و به یاد ماندنی شاعران بزرگ دیدم که شعر رو اشتباه نوشتید و با وجود تذکراتی که به شما دادند بیت اشتباه رو تغییر ندادیدو حالا هم که در شعر فردوسیبه نیکی درآی و میازار کسره رستگاری همین است و بسخودتون ببینید چی نوشتیدامیدوارم خدا شما رو به راه راست هدایت کند
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۴ - ۰۴:۰۶:۴۰
هنر دوست بزرگوار و دلسوزم باید شما هم زمانی صرف کنی و تارنمایی به پای کنید و اندیشه خودتان را بگسترانید و گرنه همین جا با ما نرمتر می شود به ویرایش بپردازی و خرسندمان کنی .تنها یک قانون داریم احترام
user_image
هنر دوست
۱۳۹۲/۰۷/۲۵ - ۰۹:۳۸:۳۹
سلامآقای پروفسور گوهری عزیز،اولا، لطفا از لینک زیر صدای پروفسور الهی قمشه ای را دانلود کنید و مطالعه نماییدپیوند به وبگاه بیرونیثانیا، لطفا متنی را که در جواب تایپ کرده اید را مطالعه نمایید و ببینید که چه کسی توهین آمیز سخن می گوید، عبارات شما "کلام سخیف" "بی ادب" "گستاخ" و اشاراتی برای کوچک کردن بنده که من به جزئیات نمی پردازم که متن شما قابل دسترس و مطالعه هست و شما را دعوت می کنم که مجددا مطالعه نمایید تا ببینید که چه کسی بی ادب صحبت می کندثالثا، توضیحی در رابطه با ادب به شما بدهم، که ادب عبارت است از هر گونه رفتاری که یک روح پاک از خود نشان می دهد و اگر روحی پاک و پالوده نباشد هر چقدر سعی کند از عبارات پیچیده و اصطلاحات سنگین و لغوی در سخن استفاده کند هیچ تاثیری در مخاطب ندارد و غرض آن روحی که به صفا نرسیده در سخنش پیداستغرض ها تیره دارد دوستی راغرض ها را چرا از دل نرانیمو غرض شما این بود که بفرمایید که چقدر باسوادید و من چقدر نا آگاه و بی سوادم که البته سطح معرفت انسان ربطی میزان سواد وی نداردچرا که الان من و شما از حافظ و مولانا ممکن است سواد بیشتری داشته باشیم ولی دلیل نمی شود که به معرفت آنان رسیده باشیمرابعا، انتقاد من در یک مورد نبوددر اولین بیت مولانابشنو از نی چون حکایت می کند وز جدایی ها شکایت می کنداشتباه وجود دارد که نوشته اندبشنو از نی چون شکایت می کند وز جدایی ها حکایت می کندالبته شاید شما متوجه فرق این دو بیت نشوید چون عارف نیستید ولی عرفا می دانند که هیچ عارفی هرگز شکایت نمی کند و تنها شکایت عرفا از دوری و جدایی حضرت حق استمن ز جان جانان شکایت می کنمنیم شاکی بل روایت می کنمو در اولین بیت شعر سعدیبه نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفریننوشته شدهبه نام خداوندی که جان آفرید حکیم سخن در زبان آفریدکه فصاحت سعدی را زیر سوال برده اندو قبلا من با مدرک تذکراتی داده بودم که هیچ اصلاح نشدو در نهایت ، این دوست عزیز مالک این سایت که نیت خیری هم دارند نباید از گفته من ناراحت شوند اگر واقعا طالب خدمت به فرهنگ و هنر ایران هستندچرا که به قول حافظوفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیمکه در طریقت ما کافریست رنجیدنو خود من سالها در این راه طی طریق کردم و اگر حرفی می زنم خالی از هر گونه غرض است و اگر الان اینها را می نویسم چون حقیقتا شما را دوست دارم و بر خلاف شما قصد هیچگونه توهین و بی احترامی هم ندارم و میزان سوادم هم به رخ کسی نمی کشم چرا که من واقعا عاشق سعدی هستم و برای حفظ سخن او به آن عمل می کنم که او گفته دو صد گفتار چو نیم کردار نیستو اگر نبود اینکهعاشق بر همه عالم که همه عالم ازوستبه جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوستاکنون به میزانی که شما وقت گذاشتید و
پاسخ تایپ کردید وقت نمی گذاشتم تا
پاسخ شما را بدهمو در پایان عرض می کنمخدا شما را به راه راست هدایت کندتوهین نیست من خودم هر روز این جمله را در حق خودم می گویمبه قول مولانالنگ و لوک و چفته شکل و بی ادبسوی او می غیژ و او را می طلبو به قول شاعر دیگریپست و مست و بت پرست و بول الهوسکور و کژ رو سوی آن دردانه کس..!.. والسلام
user_image
هنر دوست
۱۳۹۲/۰۷/۲۵ - ۰۹:۴۸:۲۶
این هم لینک جایگزینپیوند به وبگاه بیرونیو این هم لینک تمام سخنرانی های موجود استاد الهی قمشه ایپیوند به وبگاه بیرونیموفق باشید
user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۰۷/۲۵ - ۱۲:۱۵:۱۶
با سلام خدمت همه بزرگوارانالبته بزرگواران، نه اونهایی که خیال می کنن بزرگوارن و خیلی با سوادنوشته های دوستان رو خوندم و لازم دیدم چند تا نکته یادآوری کنمالبته اگه جسارتی به برخی از دوستان میشه پیشاپیش عذرخواهی می کنمآقای شمس!!!! ....بقیشو نمی نویسم چون حقی ندیدمحق اون نیست که خودتو حق بدونی و دیگران رو ناحقدر مورد حق و ناحق بودن کسی بهتره که اطرافیان قضاوت کنند.من در نوشته های هنردوست عزیز هیچ بی ادبی ندیدمدر ضمن در نوشته دوستمون کیخا هم هیچ اشاره ای به بی ادبی ندیدم و فقط تذکری بود بابت نحوه گفتن و ایراد گرفتن که به نوعی اشاره ای به جا بود.اما اینکه شعری رو تحریف کنی با اینکه لغتی رو درش اشتباه بنویسی خیلی فرق می کنه که کار شما اولی بود و کار آقا یا خانم هنردوست دومی!دوم اینکه هرچند می گن شنیدن کی بود مانند دیدن اما باید عرض کنم که نحوه شنیدن و یا چگونگی شنیدن خیلی مهمه و چه بسا خیلی کارآمد تر از دیدن و یا خوندن باشه حال اینکه کسی که خیلی مطالعه داره و خیلی می خونه نباید حداقل اشتباه تایپی داشته باشه!! البته اشتباه تایپی با غلط نوشتن خیلی فرق می کنه که بخوای جای "ذ" از "ز" استفاده کنی!!!من با این کار که بیام این مسئله رو بیان کنم به شدت مخالفم اما اینو فقط به این دلیل گفتم که شما دقیقا از همین روش سطحی و بسیار زشت برای خرد کرد طرف مقابلتون استفاده کردید و خواستم بدونید که اصلا کار جالبی نیست.اما نکته دیگه اینکه مسئول سایت رو وارد این قضیه کردن هیچ لزومی نداشت و منو به یاد این مثل که " گیرم پدر تو بوده فاضل .... " انداخت.نکته دیگه اینکه دوست بزرگوارم اینکه بگی من از نسخه تحریف شده بیتی رو قرار دادم عذر بدتر از گناهه چرا که ما داریم درباره شاهنامه بوستان گلستان و ... صحبت می کنیم نه کتاب اول و دوم ابتدائی و کاش کسانی که ادعای سواد و علم و دانش می کنن می رفتند و با تحقیق و مطالعه و جستجوی بیشتر منبع اصلی رو پیدا می کردند و بعد درباره اش صحبت می کردند.و در آخر روی صحبتم با هنردوستدوست عزیز همیشه شنیدن حرف حق تلخه و بعد از شنیدنش از طرف مقابل انتظار همه نوع واکنش و ایراد گرفتن میره و شما هم بهتر بود جای هیچ گونه ایرادی باقی نمی ذاشتی< هرند که به نظر من این ایرادات هیچ کدوم ارتباطی به اصل موضوع نداشت.در هر صورت خدا همه مارو به راه راست هدایت کنهم.ح
user_image
یکی
۱۳۹۴/۰۲/۰۱ - ۰۴:۱۱:۵۶
...کان را که خبر شد خبری باز نیامد
user_image
روفیا
۱۳۹۴/۱۰/۰۱ - ۰۸:۱۸:۲۱
به نیکی گرای و میازار کسره رستگاری همین است و بسامروز با خودم داشتم می اندیشیدم که رستگاری از ریشه رستن به معنای جان به در بردن است نه دقیقا سعادت، یعنی از گزند در امان بودن...و ناگهان به یاد واژه rescue به معنای نجات یافتن افتادم که شبیه واژه رستن است! و صفت رستگار معادل واژه rescued صفت مفعولی به معنای رسته یا نجات یافته است. و چقدر این سخن حکیم علمی و درست به نظر میرسد. اگر به نیکی گرایی و کسی را میازاری یحتمل از گزند در امان خواهی بود و در حاشیه امنی خواهی زیست ولی الزاما سعادتمند نخواهی شد. چرا که سعادتمندی به هزاران عامل دیگر بستگی دارد. یک احساس درونی بسیار پیچیده است و تحت تاثیر حوادث بیشمار روزگار...
user_image
سلام
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۵:۰۰:۵۱
وقتی آدم میبینه یه نفر که سالها درگیره حافظ و سعدی بوده اینجوری از بالا به مردم نگا میکنه نا امید میشه که بخواد راه ادبیات رو پیش بگیره جناب پرفسوووووووووووور بزرگ و جلیل القدر نکن این کارو که امثال من که میخوایم بیایم تو این راه دل زده و ناامید بشیم من هر جای دیگه انتظار شنیدن این حرفارو داشتم الا اینجا که محفل ادبیهبقول دوست با معرفتمون خدا ایشالا همه رو به راه راست هدایت کنه
user_image
مهر آیین
۱۳۹۵/۰۲/۲۹ - ۱۱:۱۳:۵۴
سلام و درود دوستان بر سر مصرعی مناظره می کنند و خاطر یکدیگر را با کنایه های ناخوش آیند می آزارند که پیام اصلی اش آزار ندادن یکدیگر است.التماس تفکر
user_image
ع. مقدم
۱۳۹۵/۰۴/۱۰ - ۰۷:۰۷:۵۲
از استاد گرانقدری که زحمت کشیده و این سایت را با صرف سرمایه و زمان بسیار تهیه کرده و در اختیار عموم قرار داده اند بسیار متشکرم و از اینکه فهمیدم سالهاست در حفظ و نشر فرهنگ غنی ایران عزیزمان زحمت میکشند از ایشان ممنونم و امیدوارم سالها زنده باشند .
user_image
کامران کسرایی
۱۳۹۵/۰۴/۲۵ - ۱۳:۵۵:۰۵
بسمه رب السماوات والارضبا سلامفرهنگ سرکوبگرانه رضا قلدور ملعون (رضا شاهی دیکتاتوری!) سالها کاردارد که از سیستم مردم ما خارج شود . چون به ما به عنوان یک فرد حق و احترام گذاشته نشده و ما ملتی تو سری خور بار آمدیم! همه عقده داریم که بگیم: من هم هستم! من هم می فهمم! ... و حق فقط با من است ... و به من و نظرم احترام بگذارید!مردمی که حق نطق کشیدن هم نداشتند حالا هر جا بشه منم منم ها گل میکنه!این ریشه اصلی درد و تفرقه و این مانع پیروزی ما ملت استچون تا وقتی این عقده در ما با شد دو ایرانی با هم نخواهند توانست واقعا متحد شوند... و وای بر مردمی که نتوانند با هم به توافق برسند. نتیجه = ملت شریف (تو سری خور) ایران! اما منطقی و درست و علمی نظر ها را روی هم ریختن بدون شخصی برخورد کردن و به نتیجه مفید برای همه رسیدن است که باید هدف همه ما باشد نه آنچه ما اینجا و دور ایران شاهد آنیم.ما فرهنگ غنی داریم که بر اساس اسلام و قرآن استواراست و غربی و شرقی ها تا هزاران سال هم به گرد متفکرین ما نخواهند رسید! اما متاسفانه خودمان طوطی وار میخوانیم و نه عمل میکنیم و نه بکار میبریم!پیشنهاد (به قول امام راحل رحمت الله علیه) یک (ما هیچیم!) به همه ملت ایران و مسلمین جهان:1. اول توکل کنیم به خدا2. همه برای همه نقطه قدرت باشیمبخصوص در دوران فعلی و نیز در آیندهچه : بترس ازخدا ومیازارکسو چه : به نیکی درآی و میازار کساصل انسان بودن است عین حکایت : استای مسگری که شاگردش هی بهانه می آورد که از زیر کار شانه خالی کند ... و آخر به او گفت: تو بدم ! بمیر و بدم!حالا هم سعی کنیم با هم خوب باشیم و مردم آزاری نکنیم اصل این است. بعد هم کسی که از خدا بترسد به نیکی درآمده و بالعکس! و به هر حال چنین فردی مردم آزاری نمی کند!ما ایرانی ها مته روی خشخاش میزاریم! یک نمونه اش همین گنجوره! اما بعد اینهمه زحمت نه با هم (متحدانه) به نتیجه گیری درست دست پیدا میکنیم و نه قطره ای از خشخاش و شیرینی کلام را میچشیم!پس بیاییم و اتحاد و به قول امام راحل و قرآن کریم وحدت کلمه را از همینجا شروع کنیم..!!!!وقتی به عنوان یک ملت به این انسجام رسیدیم به همه چیز نیز خواهیم رسید انشالله تعالی.خیر پیش.
user_image
جلال الدین
۱۳۹۵/۰۴/۲۵ - ۱۴:۱۰:۴۳
میرمی از نیک و بد دیگران ؟ / آن همه در توست ز خود میرمیحضرتنا مولانا روحنا فدا جلال الدین محمد قدس سره الشریف فتبارک تعالی خالقهُ
user_image
کامران کسرایی
۱۳۹۵/۰۴/۲۵ - ۱۴:۱۸:۵۷
لا اله الا الله!خیلی جالبه چون بنده همیشه به مردم عزیز میگم:همه برای هم نقطه قدرت باشیم!و اینجا تایپ شد:همه برای همه نقطه قدرت باشیم!اما در اصل هر دو یکی است! فرقی نداره. مهم باز کردن گره کار یکدیگر است.چون جایی خواندیم:هزار فرشته بوسه بر آن دست میزنندکز کار خلق یک گره بسته وا کندالبته این هم ( به اصطلاح از خود حقیر است!) هرچند که ما هیچیم و همه از اوست! ... گفت بگو و گفتیم:(کسی که از جلوی پای کسی سنگی را بردارد خدا کوه را از جلوی پایش بر میدار! )خیر پیش.
user_image
آسمان آزاد
۱۳۹۵/۰۵/۳۱ - ۰۱:۱۴:۳۸
سلامآقای پروفسور شمس ..... من بارها و بارها در این سایت خوب و مفید نوشته های شما رو نیز از نظر گذروندم اما متاسفانه چیزی که بیشتر از همه رخ می نمود، غرور و خود پسندی و از همان بالا نگاه کردن شما بود. انسان خوبه که در هر مرحله ای که هست متواضع باشه. اینو میگم که به خود بیایید. نزدیک به همه ی نوشته هاتون همین جوریه. راستش درس خوندن و تدریس توی ولایت امریکا (که پارسی را در پارس باید آموخت) و فلان مدرک از فلانجا چه ارزشی داره وقتی که وسیله ای باشه برای غرور و خودپسندی و کوچیک کردن دیگران؟ در این بخش شما به اوج غرور و توهم ناشی از خودپسندی رسیده اید. و این بسیار بسیار چهره ی زشتی داره تو این فضای ادبی. خاکی باش درویش! تا دوست داشتنی تر باشی. این نوشته هام نتیجه تصویرپردازی خودتان بود در نوشته هاتون. ببخشید اگه رنجیده خاطر شدی.
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۵/۳۱ - ۰۲:۴۱:۲۳
جناب شمس، یک درخواست دوستانه، اگر بردن نام دانشگاههایی که سرکار در آنها در علوم انسانی و فلسفه و ادبیات پارسی، و بعد مثنوی و فلسفه تحقیق و ندریس می کرده اید ممکن است خدای ناکرده مشکلاتی برایتا ن ایجاد کند؛ دست کم ، بفرمایید کی و در کدام دانشگاه به اخذ درجه دکترا نایل شده و عنوان پایان نامه دکتریتان چیست؟ ببخشایید این درخواست برای بستن در بر بحث های نا خوشایندی است که شمارا درگیر و ما را از فیض شخن سرکار محروم میکند.فبشر عناد الذین یستمعون.........
user_image
گمنام
۱۳۹۵/۰۵/۳۱ - ۰۲:۴۵:۲۴
ببخشایید، نون و ب در کلید برگ من همسایه اند، و سین و شین هم خانه،عباد و سخن
user_image
حسین
۱۳۹۵/۰۹/۲۴ - ۱۶:۱۰:۱۰
استاد گرامی جناب شمس‌الحقدرآویختن با این کم‌خردان پرمدعا که ادب شاگردی نداشته، دم از عرفان می‌زنند، بر بزرگی چون شما چیزی نمی‌افزاید. دیدیم که تا چنته‌ی خالی و سواد ناچیزش را نمایاندید، چگونه با شناسه‌سازی چند نفره به میدان آمد. لابد این شغال صفتی را هم در دروس عرفان با او آموخته‌اند.سخن را پس از آرزوی بهروزی و تندرستی برای بزرگانی چون شما با این بیت سعدی به پایان می‌آورم کهتوان کرد با ناکسان بد رگیولیکن نیاید ز مردم سگیارادتمند همه‌ی خادمان شعرو ادب پارسی
user_image
ناشناس
۱۳۹۵/۰۹/۲۴ - ۱۶:۵۹:۵۴
جناب ارادتمند همه خادمان شعر وادب پارسی، حسینلطَفا یکبار ( اگر حوصله دارید)حاشیه جناب را بخوانیدتا با معنی خودستایی و سواد فارسی بیشتر آشنا شوید:" سالیان دراز بصورت حرفه ای و در سطوح عالی ترین مرزهای آکادمیک جهان مشغول تحقیق و تدریس علوم انسانی و بطور خاص فلسفه و ادبیات پارسی هستم!!!" " در حوالی 3-4 سالگی با مولوی و دیوان شمس آشنا بوده و ارادتی خاص به جناب شمس داشته و دارم"
user_image
محمد
۱۳۹۵/۱۰/۲۴ - ۰۵:۵۶:۵۰
فکر میکنم بسیار ی از ما زمانی که استاد گوهری درس مثنوی و ادبیات میدادند توی این دنیا نبودیم کما اینکه قبل از اینکه مولانا وارد وادی عرفان شود دیگر مدعیان بودند این یه برتری ایشون بود نسبت به دیگران ! وسخن آقای حسین که به نظر از مریدان اقای گوهری بودند با شغال صفت دادن مخالفان و بی خرد بودن هر منتقدی درس پس میدهد.در پایان شما استاد ما هستید و ما خیلی از نظرات شما را مطالعه میکنیم اما روا نیست این اخلاق از شما که مرید مولانا هستید که اون بزرگوار در چهل سالگی با چند کلام جایز خودش را تغییر داد ...خدا نگهدار تون باشد
user_image
ابراهیم خضرایی
۱۳۹۵/۱۱/۲۷ - ۱۲:۲۵:۲۳
دوستانی که اهل شعر و ادبیات و عرفان هستند خود مستحضرند که چاپ های جدید اشعار و کتب عرفا و شعرا هر کدام برگرفته از نسخ قدیمی چاپ سنگی و یا نسخ دستنویس کهن است و هر کدام با دیگری اختلاف هایی دارند و بسته به اینکه سایت محترم گنجور چه نسخه ای را بکار گرفته باشد با هم متفاوت هستند .مثلا در ابیات فیض کاشانی خود بنده فکر میکردم کسی که اشعار را تایپ کرده به غلط بعضی از کلمات را به هم چسبانده (بهم چسبانده )و بعد از کمی مطالعه و مقایسه نسخ متوجه شدم سایت محترم از نسخه چاپ سنگی بهره گرفته در حالی که مثلا بنده نسخه دکتر پیمان را منبع خود قرار داده ام و یا در اشعار مولانا بنده از نسخه 677 قونیه استفاده میکنم در حالی که سایت محترم از نسخه نیکلسون برای سایت بهره گرفته و همچنین در اشعار حافظ سایت گنجور از نسخه 827 (قزوینی .غنی ) استفاده کرده حال آنکه بنده مرجع اشعار حافظم نسخه مورخ 801 است و همانطور که میدانیم 40 نسخه قدیمی که اشعار حافظ را درخود ضبط کرده اند با یکدیگر اختلافاتی دارند و اتفاقآ سایت گنجور باید به نسخه مرجع خود وفا دار باشد و نسخه مورد استفاده را نام برده و دیگر تغییری در آن ندهد مگر اینکه خود صاحب نسخه و مصحح آن باشد . تا دیگرانی که در کار تحقیق هستند تکلیف خود را بدانند و به نظر حقیر اصلاح سایت گنجور کار عبث و بیهوده است مگر اینکه نسخه اساس خود را از ریشه با یک نسخه منتخب جدید و اصلاح شده عوض کند . با تشکر و سپاس فراوان
user_image
دیوانه ی شاهنامه
۱۳۹۶/۰۱/۱۸ - ۱۱:۰۶:۱۹
با عرض سلام خدمت تمامی عارفان موجود در این سایتبنده باید عرض کنم که من درست است که سن زیادی ندارم ولیکن تمامی متون موجود در این سایت را مطالعه کردم و با این حال علاقه ای به وارد شدن به مناظره شما بر سر یکی از 1000 بیت این شعر ندارم بنده فقط می خواهم با تمام وجود از مدیر این سایت یا هر چیز دگر که اسمش را گذاشته اید تشکر کنم زیرا بنده واقعا عاشق شعر های ایرانی هستم و بسی لذت بردم البته من نتوانستم خود داری کنم و این جمله را نگویم که ای کاش همه ی ما بدون توجه به بعضی نکات ریز که منظورشان بی ادبی نبوده و شاید بعضی ها این گونه برداشت کرده اند بقیه ی نظر را بخوانیم با تشکر خداوند همه مارا به راه شعر هدایت کنداگر در این متن اشتباه املایی یا تایپی مشاهده میکنید من را ببخشید
user_image
یه بی سواد
۱۳۹۷/۰۴/۰۷ - ۱۰:۵۹:۵۷
اینجا همه چقدر منم منم میکنن، ماشالله همه هم ادیبان بی ادبی هستن که فقط خرفهای بیخود و الکی میزنن.برای نخستین بار پیامهای زیر یه شعر رو در گنجور خوندم، حالم بهم خورد. نمیخواد باسواد باشید، به کم آدم باشید.
user_image
بهرام
۱۳۹۹/۰۴/۲۳ - ۱۴:۲۳:۲۹
با سلام و درود و عرض ادب خدمت بزرگوارانبه امید برداشتن توشه ای از خرمن حکیم فردوسی و بهره مندیِ بیشتر از سایت ارزشمند گنجور، امروز سری به این چند بیت زدم و دوست تر داشتم از نظرات عزیزان در فهم بهتر ادبیاتی که مشکل می نماید، استفاده کنم.دیدنِ بحث های حاشیه ای و گاه طولانی برایم خوشایند نبود.امیدوارم کسانی که به فهم و شناخت حقیقت و دادار جهان و گوهر های معرفتی و انسانی دل سپرده اند مهربانانه و بیش از این یار و مددکارِ هم باشند.با تشکر.
user_image
علی
۱۳۹۹/۰۶/۱۸ - ۰۶:۵۴:۱۸
لطفا تصحیح شود:به توران شدن کار را ناگریز -> به توران شدن کار را ناگزیربدو گفت کای نامور سرافراز -> بدو گفت کای نامور سرفرازکه روی تو دیدم به توران ز می -> که روی تو دیدم به توران زمی (به معنی زمین)به خاکم و گر بتش افگنده‌ام -> به خاکم و گر بآتش افگنده‌ام
user_image
فلاح
۱۳۹۹/۰۸/۰۱ - ۰۱:۴۶:۳۲
با سلام من هر روز پنج وعده نماز میخوانم ودر هر وعده دوبار از خدا میخواهم مرا به راه راست هدایت کند .آیا این دعا سخیف است؟ در مورد هریک ازعزیزانی که بخواهم درحق او بهترین آرزو را بکنم میگویم خداوند تو را به راه راست هدایت کند.این حرف سخیف است؟ خدا خودش به ما آموخته که از بین خواسته ها این بهترین خواسته است .اعوذ بالله یعنی خدا حرف سخیف به ما یاد داده ؟استغفرالله
user_image
مجتبی
۱۳۹۹/۰۸/۰۲ - ۱۸:۵۶:۰۰
ما زبان را ننگریم قال را ما درون را بنگریم حال رادر وادی حقیقت بزرگترین دیوی که انسان با ان روبروست دیو من است.30 سال که سهل است اگر 3000هزار سال هم درس ادبیات عرفان فلسفه داده باشی و 100000هزار شاگرد تربیت کرده باشی ولی این دیو را از بین نبرده باشی هنوز اسیری.فریاد که در رهگذر ادم خاکی بسی دانه فشاندن بسی دام تنیدند خداوند همه مارا به راه راست هدایت نماید.السلام علی من التبع الهدی.
user_image
آزاد
۱۳۹۹/۰۸/۳۰ - ۰۰:۲۷:۵۴
بی عشق عمر آدم بی اعتقاد میره؛هفتاد سال عبادت یک شب به باد میره!
user_image
دنیا
۱۴۰۰/۰۱/۲۸ - ۱۵:۲۰:۵۸
درود بر شما و سپاس به مناسبت تلاش بی مانند شما. در بعضی از نسخه های خطی، بیت نهم مصراع نخستین بدین صورت نوشته شده:به نیکی گرای و میازار کساین عبارت دلنشین تر و رسا تر از عبارت "بترس از خدای و میازار کس" است و مطابقت بیشتری با اندیشه فردوسی بزرگ دارد. هر چند عبارتی که شما نقل کرده اید نیز صحیح و دارای وزن یکسان است. با این حال، در صورت تمایل اگر صلاح میدانید مصراع را جایگزین و اصلاح کنید.
user_image
محمد farahmand۶۴@gmail.com
۱۴۰۰/۰۷/۲۰ - ۱۴:۰۳:۳۶
یه سوال داشتم من تو بیت 9 شنیدم به نیکی گرای و میازار کس آیا فردوسی از کلمه خدا استفاده کرده؟؟؟؟
user_image
Mahmood Shams
۱۴۰۰/۱۱/۲۱ - ۰۵:۴۴:۰۸
با سلام و درود به همگی دوستان عزیز و فرهیخته ، بنده اکتفا می کنم به سایت گنجور و این سایت و مرجع و منبع موثق می دانم البته خوانده ام و یقین دارم که ادبیات کهن و اشعار ایرانی نسخه های خطی و متفاوتی وجود داره و چون در آن زمان چاپی وجود نداشته و رونویسی بوده و افرادی که سواد کافی نداشتن برای نوشتن و ثبت صحیح کلمات یا اشتباه متوجه می شدند با قاطعیت و‌ یقین نمیشه گفت که قطعا این درسته ولی می دانم که سایت گنجور با توجه به مدارک و اسناد قدیمی و نسخه های قدیمی و‌ معتبر استفاده می کنند ، پس نیازی به بحث و جدل نیست درست مثل یکدیگرند و یک پیکرند حضرت سعدی که اساتید ادبیات نظرهای متفاوتی دارند و اکثر بر خلاف عموم بر یکدیرگرند نظر داده اند بنی آدم اعضای یکدیگرند ،‌ فقط دیدم بعضی ار دوستان با قرآن و خدا در ادبیات مشکل دارند و موضع می گیرند و خود را جای شاعر می گذارند یا نظر خود را فقط صحیح و‌ درست می دانند و با یقین و قاطیت می فرمایند که این درست و‌ مابقی اشتباه محض که بنظرم نباید با این افراد بحث کرد چون واضح است با اسلام و قرآن مشکل دارند و مغرضانه نظر می دهند و دوست دارند شاعر هم اندیشه و هم عقیده خود بپندارند به خصوص‌ در اشعار حضرت حافظ که ویژگی تاویل پذیر و. چند لایه و ایهام و ابهام
user_image
رضا
۱۴۰۱/۰۷/۲۵ - ۰۵:۳۷:۵۸
به نیکی گرای و میازار کس
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۳/۰۱/۳۱ - ۰۳:۴۷:۲۴
بدو گفت گیو ای سر سرکشان ز فر بزرگی چه داری نشان تو بگشای و بنمای بازو به من نشان تو پیداست بر انجمن برهنه تن خویش بنمود شاه نگه کرد گیو آن نشان سیاه که  پیوند وی بود از  کیقباد درستی بدان بد کیان را نژاد   در این  سروده رستی افزوده اند که در روال سخن درست نیست   نشان سیاوش پدیدار بودچو بر گلستان نقطهٔ قار بوددگر آنکه  امده «که میراث بود از گه کیقباد» نادرست است کیخسرو از گه کیقباد نبود و برای  نشان کیانی او  بنا بر نوشته بندار باید بجای  میراث  پیوند باشدچرا درابن عربشاه  گوید فتلک علامة صحة النسب و اتصاله لکیقبادپس درست باید که پیوند وی بود از کی قباد
user_image
دوریس ر
۱۴۰۳/۰۶/۲۶ - ۱۵:۴۵:۳۴
همین شعر نشان میدهد که توران سرزمین ترکان بوده است لاغیر و توران همان ترکستان میباشد. ایران و توران هم وزن هستند و اگر ایران معنی دارد باید توران هم معنی مشابهی داشته باشد چون توران و ایران از نام های تورج و ایرج است ، معنی ایران از کلمه ی آریایی یا آریانا نمیباشد