
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۱۹۸
۱
جز تنعم بغم یار عبث بود عبث
هر چه کردیم جز این کار عبث بود عبث
۲
هر چه جز مصحف آن روی غلط بود غلط
جز حدیث لب دلدار عبث بود عبث
۳
پی به منزلگه مقصود نبردیم آخر
قطع این وادی خونخوار عبث بود عبث
۴
اشگ خونین بنگاهی بخریدند از ما
کوشش چشم گهر بار عبث بود عبث
۵
هر چه بردیم زکردار هبا بود هبا
هر چه بستیم زگفتار عبث بود عبث
۶
جنگ با نفس خطا پیشهٔ خود می بایست
با کسان اینهمه پیکار عبث بود عبث
۷
خویش را کاش در اول بخدا می بستم
از خودی این همه آزار عبث بود عبث
۸
هر چه گفتیم و شنیدیم خطا بود خطا
غیر حرف دل و دلدار عبث بود عبث
۹
جز دل سوخته و جان برافروخته فیض
هر چه بردیم بدان یار عبث بود عبث
نظرات