
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۴۹۸
۱
عمر تو همه هباست ای فیض
درد دینت کجاست ای فیض
۲
بهر دنیا مباش غمناک
تا در نگری فناست ای فیض
۳
روی دل ازینجهان بگردان
بنگر که چه در قفاست ای فیض
۴
خود میدانی که در قیامت
ز آشوب و بلا چهاست ای فیض
۵
چون کار ز دست ما برون شد
دردیست که بیدواست ای فیض
۶
ما نا مفتون شاهدانی
رنگ ز ردت گواست ای فیض
۷
کردم بطبیب حال خود عرض
گفت از اثر است ای فیض
۸
گفتم که هوا ز سر بدر شد
گفتا هوا بجاست ای فیض
۹
غافل منشین ز فتنهٔ نفس
این نفس تو اژدهاست ای فیض
۱۰
بگذار حدیث نفس و بگذر
بس شر که ز گفت خواست ای فیض
نظرات