
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۵۷۸
۱
از کش مکش خرد بتنگ آمدهام
وز نام پسندیده بننگ آمدهام
۲
از بس که ز خویش ناخوشیها دیدم
با خویش چو بیگانه بجنگ آمدهام
۳
تا دیو فکنده دام افتاده بدام
تا نفس گشاده کف بچنگ آمدهام
۴
یکذره نماند نور اسلام بدل
گوئی که بتازه از فرنگ آمدهام
۵
شد روی دلم سیاه از زنگ گناه
از کشور روم سوی زنگ آمدهام
۶
شهوت چو نماند در غضب افزودم
از خوک چرانی به پلنگ آمدهام
۷
گر رنگ امید نیست بر چهرهٔ فیض
از سیلی بیم سرخ رنگ آمدهام
نظرات