
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۶۳۳
۱
از آن ز صحبت یاران کشیده دامانم
که صحبت دیگری میکشد گریبانم
۲
چو خلوتست دل ید در و دل آرامی
بپاسبانی دل در توقع آنم
۳
ز دوست رنج پیاپی مرا بود خوشتر
ز راحتی که رسد از فلان و بهمانم
۴
گذشت آنکه بصحبت نشاط رو میداد
کنون بمجلس صحبت به بیتالاحزانم
۵
کجا شد آنکه بهنگام شعر میخواندم
چه شد نشاط رفیقان و کو رفیقانم
۶
کجا شد آنکه بگردون فغان من میرفت
گره گره شده اکنون سینه افغانم
۷
کجاست یار موافق رفیق روحانی
بلطف جمع کند خاطر پریشانم
۸
یکیست یار من و نیست غیر او یاری
ولیک در طلبش چارهٔ نمیدانم
۹
بسوی چاره نبردم رهی به بیداری
مگر به خواب به بینم که چیست درمانم
۱۰
خیال دوست چنان میزند ره خوابم
که خواب مرگ گمان میشود که نتوانم
۱۱
ز مرگ دم بدمم میرسد پیام خوشی
بگو بیا که روانرا بپاش افشانم
۱۲
دل تو فیض اگر با تو صحبتی خواهد
بگو ز صحبت نامحرمان گریزانم
تصاویر و صوت

نظرات