
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۷۰۸
۱
نوش من نیش مکن دورم از خویش مکن
جگرم ریش مکن دورم از خویش مکن
۲
آرزویِ دلِ من ، حلِّ هر مشکل من
مقصد و حاصلِ من ، دورم از خویش مکن
۳
بتو من زنده شدم جان پاینده شدم
شمع پاینده شدم دورم از خویش مکن
۴
بیتو ای جان کسی بر نیارم نفسی
چون زید بیتو کسی دورم از خویش مکن
۵
ای روان دو جهان آشکارا و نهان
از تو دوری نتوان دورم از خویش مکن
۶
تاج من افسر من سر من سرور من
هادی و رهبر من دورم از خویش مکن
۷
راه من منزل من بحر من ساحل من
آشنای دل من دورم از خویش مکن
۸
یار من یاور من دل من دلبر من
مونس و غمخور من دورم از خویش مکن
۹
گرچه هستند بسی نیست از بهر کسی
جز تو فریاد رسی دورم از خویش مکن
۱۰
از رخت هستی فیض و ز لبت مستی فیض
وز قدَت پستیِ فیض ، دورم از خویش مکن
نظرات
امیرحسین عرفانیان دانشور
محمد سالمی
محمد سالمی
سلمان صحافی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی
سیدمحمد جهانشاهی