فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۸۲۷

۱

من آشفته را در راه یاری کار افتاده

که در راهش چو من بی با و سر بسیار افتاده

۲

سر آمد عمر بیحاصل نشد پیموده یک منزل

میان راه هم خر مرده و هم بار افتاده

۳

شده بودم همه نابود و گم گشته ره مقصود

سرم گردیده سودائی قدم از کار افتاده

۴

نشد طی راه و پایم ماند از رفتار و ره گم شد

دلم شد خسته جان افکار و تن بیمار افتاده

۵

مگر خضر رهی گردد دوچار من درین وادی

که در تاریکی حیرت رهم دشوار افتاده

۶

نبستم طرفی از علم و عمل تا بود آلاتم

سر آمد عمر شد آلات کار از کار افتاده

۷

سخنهای جلی گفتم شنیدم نیک فهمیدم

کنونم کار با فهمیدن اسرار افتاده

۸

دل نورانی باید که اسرار سخن فهمد

بر آئینهٔ دل من سربسر زنگار افتاده

۹

نیابد شست و شو الا بآب چشم و سوز جان

دلم را که با زاری و استغفار افتاده

۱۰

ندارم آب و تاب و زاری و برگ فغان کردن

زبان و دیده هم چون من بحال زار افتاده

۱۱

ببخشا بارالها بر من بی‌دست و پا اکنون

که دست و پایم از کردار و از رفتار افتاده

۱۲

ببخشا بر تن و جانم در آنساعت که درمانم

دل از جان کنده و با کندن جان کار افتاده

۱۳

جهان باقیم پیش نظر افراخته قامت

جهان فانیم از دیده خونبار افتاده

۱۴

نه وقت عذر خواهی و نه عذر رو سیاهی را

سراپا غرق عصیان کار با غفار افتاده

۱۵

خطی از خامه غفران بکش بر نامهٔ عصیان

که کار فیض با کردار خود دشوار افتاده

تصاویر و صوت

کلیات اشعار مولانا فیض کاشانی با تصحیح و مقابلهٔ محمد پیمان - فیض کاشانی - تصویر ۳۸۷

نظرات

user_image
ساسان
۱۳۹۸/۰۹/۳۰ - ۰۹:۰۶:۲۴
مصرع دوم با باید پا شود