
فیض کاشانی
غزل شمارهٔ ۸۸۰
۱
دل و دین و عقل و هوشم همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی
۲
چه دل و چه دین و ایمان همه گشت رخنه رخنه
مژههای شوخ خود را چو به غمزه آب دادی
۳
دل عالمی ز جا شد چو نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد چو به زلف تاب دادی
۴
در خرمی گشودی چو جمال خود نمودی
ره درد و غم ببستی چو شراب ناب دادی
۵
ز دو چشم نیم مستت می ناب عاشقان را
ز لب و جوی جبینت شکر و گلاب دادی
۶
همه کس نصیب خود را برد از زکات حسنت
به من فقیر و مسکین غم بیحساب دادی
۷
همه سرخوش از وصالت من و حسرت و خیالت
همه را شراب دادی و مرا سراب دادی
۸
ز لب شکرفروشت دل “فیض” خواست کامی
نه اجابتی نمودی نه مرا جواب دادی
تصاویر و صوت

نظرات
مجتبی
مجتبی
پاسخ: مواردی که ذکر کردید میتوانند واقعاً «چه» بوده باشند. منتظر میمانیم دوستان با نسخههای معتبر چاپی مقابله کنند.
محمد
نیکی
پاسخ: با تشکر، جایگزین شد.
پیمان
عبدالی
دانیال امینی مقدم
رامتین
شکوه
حمیدرضا
سجاد
منتقد
کسرا
بهرام ناهد
جعفر عسکری
باف
باف
ادب دوست
رضا
ماه