فیض کاشانی

فیض کاشانی

غزل شمارهٔ ۹۳۵

۱

روی جانان مگر از دیدهٔ جانان بینی

یا مگر ز آینهٔ طلعت خوبان بینی

۲

آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست

کی توان از نظر موسی عمران بینی

۳

باجابت نرسد تا تو تو باشی «ارنی»

«لن ترانی» شنوی موسی و حرمان بینی

۴

گر تو در هستی او هستی خود در بازی

مشگل خویش در اینره همه آسان بینی

۵

گم شو ای ذره در آن مهر که تا سر نهان

مو بمو فاش در آن زلف پریشان بینی

۶

نیستی گیر و بمان طنطنه و هستی را

اولیا وار که تا دولت ایشان بینی

۷

دل چه در باختی ای فیض ز جان هم بگذر

کز سر جان چه گذشتی همه جانان بینی

تصاویر و صوت

نظرات