فیض کاشانی

فیض کاشانی

شمارهٔ ۱۱۹

۱

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

لطف‏ها می‏کنی ای خاک درت تاج سرم‏

۲

کاش راهی به سر کوی تو می‏داشتمی

تا به سر سوی تو می‏آمدم از هر گذرم‏

۳

نتوان قطع بیابان فراق تو نمود

مگر آگه کنی از رسم و ره این سفرم‏

۴

راه منزلگه خویشم بنما تا پس از این

پیش گیرم ره آن کوی و به سر می‏سپرم

۵

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم‏

۶

خرم آن روز کزین مرحله بربندم رخت

وز سر کوی تو پرسند رفیقان خبرم‏

۷

ای نسیم سحری بندگی ما برسان

گو فراموش مکن وقت دعای سحرم

شاید ای فیض اگر در طلب گوهر وصل

دیده دریا کنم از اشک و در او غوطه خورم

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
امین فرجی
۱۴۰۰/۰۲/۱۴ - ۱۵:۱۴:۲۸
این دیگه تضمین نیست از شعر حافظ خود شعر حافظه با اندکی تغییر