
فروغی بسطامی
غزل شمارهٔ ۱۹۴
۱
نرگس مست تو راه دل هشیاران زد
خفته را بین که چسان بر صف بیداران زد
۲
عشق هر عقده که در زلف گره گیر تو بود
گه به کار من و گاهی به دل یاران زد
۳
ساقی آن باده که از لعل تو در ساغر ریخت
آتشی بود که در خانهٔ میخواران زد
۴
تو که از قید گرفتاری دل آزادی
کی توان با تو دم از حال گرفتاران زد
۵
تا عذار تو عرقریز شد از آتش می
باغبان گفت که بر برگ سمن باران زد
۶
تا خط سبز تو از یاسمت چهره دمید
برق یاس آمد و بر کشت طلب کاران زد
۷
آن که در بزم توام توبه ز می خوردن داد
گرم شوق آمد و سر بر در خماران زد
۸
نازم آن چشم سیه مست که از راه غرور
سرگران آمد و بر قلب سبکباران زد
۹
جور خوبان جفا پیشه فروغی را کشت
تا دم از محکمی عهد وفاداران زد
نظرات
سید محسن