فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۳۰۲

۱

رنج بیهوده مکش، گه به حرم گاه به دیر

گنج مقصود بجو از دل ویرانهٔ خویش

۲

از بلا مرد خدا هیچ ندارد پروا

وز هوا شیر علم هیچ ندارد تشویش

۳

همه شاهان سپر افکندهٔ تیر فلکند

مرد میدان قضا نیست کسی جز درویش

۴

دل یک قوم به خون خفتهٔ آن چشم سیاه

حال یک جمع پراکندهٔ آن زلف پریش

۵

چه کنم گر نخورم تیر بلا از چپ و راست

که سر راه مرا عشق گرفت از پس و پیش

۶

قوت من خون جگر بود ز یاقوت لبش

هیچ کس در طلب نوش نخورد این همه نیش

۷

من و ترک خط آن ترک ختایی، هیهات

که میسر نشود توبهٔ صوفی ز حشیش

۸

عشق نزدیک سر زلف توام راه نداد

تا نجستم ز کمند خرد دوراندیش

۹

باوجود تو دگر هیچ نباید ما را

که هم آسایش رنجوری و هم مرهم ریش

۱۰

مهر آن مهر فروغی نپذیرد نقصان

نور خورشید فروزنده نگردد کم و بیش

تصاویر و صوت

دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش م. درویش - فروغی بسطامی - تصویر ۱۶۲
دیوان کامل فروغی بسطامی به کوشش حسین نخعی - تصویر ۱۴۱

نظرات

user_image
م.
۱۳۹۹/۰۳/۳۱ - ۲۳:۲۰:۰۶
لگر این شعر غزل است؟ چرا رعایت قافیه نشده؟ بین اول جا افتاده؟