فروغی بسطامی

فروغی بسطامی

غزل شمارهٔ ۴۸۸

۱

ای زلف خم به خم که زدی راه عالمی

دامی به راه خلق فکندی ز هر خمی

۲

دلها تمام اگر تو ندزدیده‌ای چرا

لرزان و بی قرار و پریشان و درهمی

۳

گه در کنار ماه چو جراره عقربی

گه بر فراز گنج چو پیچیده ارقمی

۴

زآن رو به شکل سوزن عیسی شدم که تو

باریک تر ز رشتهٔ باریک مریمی

۵

دل بند و دل شکار و دل آویز و دل کشی

پیچان و تاب دار و گره‌گیر و محکمی

۶

نیمی به دوش یاری و نیمی به روی دوست

با سرو هم نشینی و با لاله هم دمی

۷

کس بر نمی‌خورد ز تو جز باد صبح دم

که سوده می‌شود ز شمیمت به هر دمی

۸

تا بر رخ خجسته جانان نشسته‌ای

ایمن ز هر گزندی و فارغ ز هر غمی

۹

خورشید در کمند تو گردن نهاده است

گویا کمند پر خم شاه معظمی

۱۰

جمشید عهد ناصردین شه که روز عید

بر جا نهشت مخزن دینار و درهمی

۱۱

آن خسرو کریم که دست سخای وی

افکنده است رخنه در ارکان هر یمی

۱۲

شاها همیشه باد ممالک مسخرت

زیرا که در قلمرو شاهی مسلمی

۱۳

چندین هزار عید فروغی به نام تو

گوید غزل که شادی دلهای خرمی

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
منصور محمدزاده
۱۳۸۹/۰۴/۳۱ - ۲۳:۲۴:۳۲
لطفا بیت چهارم را به این صورت تصحیح فرمایید:زان رو به شکل سوزن عیسی شدم که توباریک تر ز رشته باریک مریمی
پاسخ: با تشکر، مطابق فرموده «عیشی» با «عیسی» جایگزین شد.
user_image
سید محسن
۱۳۹۸/۱۰/۲۸ - ۰۷:۵۸:۵۷
کاسوده می شود ز شمیمت به دمیدرست تر بنظر میرسد