فضولی

فضولی

شمارهٔ ۱۸۲

۱

دل اغیار بر من از غم جانانه می‌سوزد

ز جور آشنا بر من دل بیگانه می‌سوزد

۲

اگر سوزد دل پروانه خواهد بر زبان آرد

زبان شمع را سوز دل پروانه می‌سوزد

۳

نزد ای شمع در فانوس آتش سوز بسیارت

نه ای  چون من ، که کمتر آتشِ من خانه می‌سوزد

۴

ز برق آه دل غافل مباش از سینه‌ام ای جان

برون کش رخت خود امشب که این ویرانه می‌سوزد

۵

سرشکم قطره قطره ز آتش دل محو می گردد

دریغ از خرمن عمرم که دانه دانه می سوزد

۶

شبی افسانه شوق تو می‌گفتند در مجلس

مرا چون شمع هر شب شوق آن افسانه می‌سوزد

۷

فضولی نیست غمخواری دل ویرانه را شب‌ها

به جز داغی که هردم بر دل دیوانه می‌سوزد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۱ - ۰۵:۱۴:۵۸
تو را ای شمع ، در فانوس آتش سوز  بسیار است،
user_image
سیدمحمد جهانشاهی
۱۴۰۲/۱۲/۲۱ - ۰۵:۱۶:۲۳
نه ای  چون من ، که کمتر آتشِ من خانه می‌سوزد