
فضولی
شمارهٔ ۱۹۱
۱
گر فلک با تیغ کین بر سینه ام چاک افکند
دل ز چاک سینه ام آتش بر افلاک افکند
۲
خاک را بر سر توان برداشت از راه شرف
هر کجا آن سرو قامت سایه بر خاک افکند
۳
پاک کن دل را ز آلایش که سوز عشق را
هست این عادت که پرتو بر دل پاک افکند
۴
در دل و جان شوق لعلت را نهفتم آن منم
کاتشی را تا کند پنهان بخاشاک افکند
۵
از کمال ضعف من نبود عجب گر هستیم
اختلافی در میان اهل ادراک افکند
۶
چون دهد ناصح مرا از گریه تسکین در غمت
خاک راهت را مگر در چشم نمناک افکند
۷
چون نگه دارد فضولی شیشه دل را درست
زین همه سنگی که آن بدخوی بی باک افکند
تصاویر و صوت

نظرات