فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۴۶

۱

بطرف طره دستار زیبی بست یار از گل

چه سروست این که دارد برگ از نسرین و بار از گل

۲

چو غنچه صد گره بر رشته کارم فتاد از غم

سوی گلزار رفتم بارها نگشود کار از گل

۳

کشیدم سرمه در چشم از خاک کف پایش

عجب آیینه دارم که می گیرد غبار از گل

۴

قراری گر ندارد در چمن گل جای آن دارد

صبا بویی ز تو آورده و برده قرار از گل

۵

مرا با داغهای تازه دارد عشق تو زانسان

که گرداند مزین خار را فصل بهار از گل

۶

بگوش گل اگر گوید صبا وصف گل رویت

ز بلبل بیش خیزد ناله بی اختیار از گل

۷

زد آن ابرو کمان صد تیر بر من وه چه بختست این

کسان از خار گل چینند و ما چیدیم خار از گل

۸

فضولی را چه سود از سیر گلشن بی گل رویت

چو بر یاد تو او را می فزاید خار خار از گل

تصاویر و صوت

دیوان فارسی فضولی به کوشش حسیبه مازی اوغلی - محمد بن سلیمان فضولی - تصویر ۴۵۹

نظرات