فضولی

فضولی

شمارهٔ ۲۶۶

۱

چنان در دوستی دل بسته آن قد دلجویم

که جز من هر که او را دوست دارد دشمن اویم

۲

بغمزه می رباید دل بابرو می ستاند جان

چه چشمست آن چه ابرو کشته آن چشم و ابرویم

۳

بپیکانش گرانی بر تن بیمار می خواهم

که نتوانند بردن بعد مردن زان سر کویم

۴

نباشد دوختن چاک دلم را در غمت ممکن

اگر سوزن شود بر رشته تن هر سر مویم

۵

سزد گر سر نهد بر پای مژگان مردم چشمم

که بگشادست درهای بلا در عشق بر رویم

۶

چه بختست این که گر یک دم کنم جا پهلوی شمعی

چو سایه می شود پیدا رقیبی هم بپهلویم

۷

فضولی صد بلا زان ماه اگر بینم عجب نبود

که او شوخ بلا انگیز و من رند بلا جویم

تصاویر و صوت

نظرات