فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۰۵

۱

دارم هوس کز خون دل خاک درش را گل کنم

او را بهر رنگی که هست آگه ز حال دل کنم

۲

خواهم ز خون من شود هر قطره جانی که من

یک‌یک دمِ خون ریختن پامال آن قاتل کنم

۳

چون بهر صید آید برون خواهم شکار او شوم

خود را به او سازم فدا او را به خود مایل کنم

۴

خوش آنکه چون آیی برون با ناله‌های زار خود

مشغول سازم خلق را وز دیدنت غافل کنم

۵

با سایه گویم حال دل ناچار کز افغان من

منزل نمی‌سازد کسی جایی که من منزل کنم

۶

گنج وفای گل‌رخان دارد طلسم نیستی

تا کی به امید وفا اندیشه باطل کنم

۷

در عشق خوبان می‌کند ناصِح، فضولی منع من

جاهل‌تر از من نیست کس گر گوش بر جاهل کنم

تصاویر و صوت

نظرات