
فضولی
شمارهٔ ۳۶۰
۱
سرم را درد بر بالین محنت سود دور از تو
تنم در بستر بیچارگی فرسود دور از تو
۲
بر آن بودم که چون دور از تو کردم کم شود در دم
ندانستم که خواهد محنتم افزود دور از تو
۳
بلای هجر بسیارست و ما بسیار کم طاقت
نمی دانیم حال ما چه خواهد بود دور از تو
۴
مرا گفتی که خواهی مرد در هجران من بی شک
محالست این سخن کی می توان آسود دور از تو
۵
نماند از ناله تاب صحبت ما همنشینان را
کجا شد آن که ما را صبر می فرمود دور از تو
۶
تو آتش پاره من خار ره بر من چو بگذشتی
اثر مگذار کز من بر نیاید دود دور از تو
۷
جهان شد تیره در چشم فضولی بی مه رویت
فلک هرگز ره راحت به او ننمود دور از تو
تصاویر و صوت

نظرات