
فضولی
شمارهٔ ۳۶۸
۱
ای مست غافل از من و خونین جگر مشو
من از تو بی خودم تو ز من بی خبر مشو
۲
کارم بسوز و گریه فتادست در غمت
غافل ز جان سوخته و چشم تر مشو
۳
ترسم که بی خبر شوی از حال عاشقان
ای مست ناز می مخور و مستتر تر مشو
۴
ای سرو با نظاره روی تو زنده ام
می میرم از فراق تو دور از نظر مشو
۵
غیر از رکی نماند ز ضعفم بر استخوان
با من مگو که تیر بلا را سپر مشو
۶
ای دل بس است بر من بی دل بلای عشق
رو از برم تو نیز بلای دگر مشو
۷
از راه عشق خیز فضولی که فتنه خاست
زین بیشتر مقید این رهگذر مشو
تصاویر و صوت

نظرات