فضولی

فضولی

شمارهٔ ۳۸۲

۱

بهست گور و کفن از قبا و پیرهنی

که پاره پاره نسازند بهر سیم تنی

۲

به تیغ محنت شیرین‌لبان که دارد تاب

مگر زمانه بسازد ز سنگ کوه‌کنی

۳

به پنبه‌های جراحت نهان چراست تنم

چو نیست رسم که باشد شهید را کفنی

۴

مرا مکش به جفا و ستم که می باید

ستمگری چو تویی را جفاکشی چو منی

۵

خدای را مده آن زلف پرشکن بر باد

که منزل دل آشفته است هر شکنی

۶

به لطف غنچه مثال دهان تنگ تو نیست

درین که هست چنین نیست غنچه را سخنی

۷

غم خط تو فضولی ز دل برون نکند

که هست جای چنان سبزه چنین چمنی

تصاویر و صوت

نظرات