قاآنی

قاآنی

غزل شمارهٔ ۵۱

۱

دی من و محمود در وثاق نشستیم

لب بگشادیم‌ و در به روی ببستیم

۲

گفتم برخاست باید از سر عالم

گفت بلی تا به مهر دوست نشستیم

۳

گفتمش ایثار راه میر چه باید

گفت دل و جان نهاده بر کف دستیم

۴

گفتم شیر از کمند میر نجسته است

گفت که ما نیز از آن کمند نجستیم

۵

گفتم ما را نموده حزمش هشیار

گفت ولیکن ز جام عشقش مستیم

۶

گفتم ما را بلند ساخته جاهش

گفت ولیکن به خاک راهش پستیم

۷

گفتم قرینست تا که مادح اویم

گفت مفرمای بوده‌ایم که هستیم

۸

گفتم ازین بیشتر دلم را مشکن

گفت مگر عهد میر بد که شکستیم

۹

گفتم او خواجهٔ فقیر پرستست

گفت که ما بندهٔ امیر پرستیم

تصاویر و صوت

نظرات