
غالب دهلوی
شمارهٔ ۱۰
۱
سوز عشق تو پس از مرگ عیانست مرا
رشته شمع مزار از رگ جانست مرا
۲
می نگنجم ز طرب در شکن خلوت خویش
حلقه بزم که چشم نگرانست مرا
۳
هر خراشی که ز رشک تنم افتد بر دل
در سپاس دم تیغ تو زبانست مرا
۴
دل خود از تست و هم از ذوق خریداری تست
این همه بحث که در سود و زیانست مرا
۵
جویی از باده و جویی ز عسل دارد خلد
لب لعل تو هم اینست و هم آنست مرا
۶
چون پریزاد که در شیشه فرودش آرند
روی خوبت به دل از دیده نهانست مرا
۷
به تگ و تاز من افزود گسستن یک دست
در رهت رشته امید عنانست مرا
۸
بیخودی کرده سبکدوش ، فراغی دارم
کوه اندوه رگ خواب گرانست مرا
۹
خارها از اثر گرمی رفتارم سوخت
منتی بر قدم راهروانست مرا
۱۰
رهرو تفته در رفته به آبم غالب
توشهای بر لب جو مانده نشانست مرا
نظرات