غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۰۴

۱

یار در عهد شبابم به کنار آمد و رفت

همچو عیدی که در ایام بهار آمد و رفت

۲

تا نفس باخته پیروی شیوه کیست

تندبادی که به تاراج غبار آمد و رفت

۳

سبحه گردان اثرهای وجودست خیال

هر چه گل کرد تو گویی به شمار آمد و رفت

۴

طالع بسمل ما بین که کماندار ز پی

پاره ای بر اثر خون شکار آمد و رفت

۵

شادی و غم همه سرگشته تر از یکدگرند

روز روشن به وداع شب تار آمد و رفت

۶

هرزه مشتاب و پی جاده شناسان بردار

ای که در راه سخن چون تو هزار آمد و رفت

۷

برق تمثال سراپای تو می خواست کشید

طرز رفتار ترا آینه دار آمد و رفت

۸

هله غافل ز بهاران چه طمع داشته ای

گیر کامسال به رنگینی پار آمد و رفت

۹

به فریب اثر جلوه قاتل صد بار

جان به پروانگی شمع مزار آمد و رفت

۱۰

غالبا عین حزینست به هنجار بروز

موج این بحر مکرر به کنار آمد و رفت

تصاویر و صوت

نظرات