غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۱۱

۱

باده پرتو خورشید و ایاغ دم صبح

مفت آنان که درآیند به باغ دم صبح

۲

آفتابیم، به هم دشمن و همدرد ای شمع

ما هلاک سر شامیم و تو داغ دم صبح

۳

بعد آنان که قریب اند به ما نوبت ماست

آخر کلفت شبهاست فراغ دم صبح

۴

زین سپس جلوه خور جای چراغان گیرد

شب اندیشه ز ما یافت سراغ دم صبح

۵

پیش از این باد بهار این همه سرمست نبود

شبنم ماست که تر کرده دماغ دم صبح

۶

سخن ما ز لطافت همه سر جوش میی ست

که فرو ریخته از طرف ایاغ دم صبح

۷

ذوق مستی ز هماهنگی بلبل خیزد

مفگن آواز بر آواز کلاغ دم صبح

۸

حق آن گرمی هنگامه که دارم بشناس

ای که در بزم تو مانم به چراغ دم صبح

۹

بوی گل گرنه نوید کرمت داشت چه داشت؟

ای به شب کرده فراموش جناغ دم صبح

۱۰

غالب امروز به وقتی که صبوحی زده ام

چیده‌ام این گل اندیشه ز باغ دم صبح

تصاویر و صوت

نظرات