غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۲۴

۱

تنگست دلم حوصله راز ندارد

آه از نی تیر تو که آواز ندارد

۲

هر چند عدو در غم عشق تو به سازست

دانی که چو ما طالع ناساز ندارد

۳

دیگر من و اندوه نگاهی که تلف شد

گفتی که عدو حوصله آز ندارد

۴

در حسن به یک گونه ادا دل نتوان بست

لعلت مزه دارد اگر اعجاز ندارد

۵

گستاخ زند غیر سخن با تو و شادم

مسکین سخنی از تو در آغاز ندارد

۶

تمکین برهمن دلم از کفر بگرداند

بتخانه بتی خانه برانداز ندارد

۷

ما ذره و او مهر همان جلوه همان دید

آیینه ما حاجت پرداز ندارد

۸

هر دلشده از دوست درانداز سپاسی ست

مانا که نگاه غلط انداز ندارد

۹

بی حیله ز خوبان نتوان چشم ستم داشت

رحم ست بر آن خسته که غماز ندارد

۱۰

در عربده چشمک زند و لب گزد از ناز

تا بوسه لبم را ز طلب باز ندارد

۱۱

با خویش به هر شیوه جداگانه دچارست

پروای حریفان نظرباز ندارد

۱۲

کیفیت عرفی طلب از طینت غالب

جام دگران باده شیراز ندارد

تصاویر و صوت

نظرات