غالب دهلوی

غالب دهلوی

شمارهٔ ۱۳۳

۱

از رشک کرد آنچه به من روزگار کرد

در خستگی نشاط مرا دید خوار کرد

۲

در دل همی ز بینش من کینه داشت چرخ

چون دید کان نماند نهان آشکار کرد

۳

بد کرد چون سپهر به من گرچه من بدم

باید بدین حساب ز نیکان شمار کرد

۴

لنگر گسست صرصر و کشتی شکست موج

دانا خورد دریغ که نادان چه کار کرد

۵

از بس که در کشاکشم از کار رفت دست

بند مرا گسستن بند استوار کرد

۶

عمری به تیرگی به سر آورده ام که مرگ

شادم به روشنایی شمع مزار کرد

۷

تا می به رغم من فتد از دست من خاک

افراط ذوق دست مرا رعشه دار کرد

۸

کوته نظر حکیم که گفتی هر آینه

نتوان فزون ز حوصله جبر اختیار کرد

۹

نومیدی از تو کفر و تو راضی نه ای به کفر

نومیدیم دگر به تو امیدوار کرد

۱۰

غالب که چرخ را به نوا داشت در سماع

امشب غزل سرود و مرا بی قرار کرد

تصاویر و صوت

نظرات